من لباس های مهمانی ام را همراه شوهرم می خرم. اول چند تا مغازه را به تنهایی بازدید می کنم. ظرف این مدت یا او در حال خرید لباس برای پسر است یا یا مغازه های ورزشی را تماشا می کند. وقتی یکی دو تا لباس را می پسندم،آقای شوشو را صدا می کنم و جلوی او لباس ها را می پوشم و نظرش را می پرسم.
این کار چند حسن دارد: یکی این که ما به عنوان خرید کردن، یک گردش دو یا سه نفره داریم. معمولا آخر این خریدها، کافی شاپی، رستورانی چیزی می رویم که لذت خرید چند برابر شود. یکی دیگر این که در مورد کوتاهی و بلندی دامن، چاک سینه و چاک لباس ... چیزهایی که می دانید مردها روی آن حساس هستند، از همان اول به توافق می رسیم. از همه مهم تر، می خواهم یک رازی را با شما سهیم بشوم: وقتی می خواهید مطمئن بشوید در لباسی شکیل و جذاب هستید، از شوهرتان کمک بگیرید! او به صورت ذاتی می تواند تشخیص بدهد که شما در چه لباسی خوشگل تر می شوید. حتی اگر کوچکترین اطلاعی از مد لباس،نوع هیکل و روش های پوشاندن عیوب بدن نداشته باشد. البته اکثر مردها چنین چیزهایی را بلد نیستند. مردانی که چنین اطلاعاتی دارند، لابد در کار دوخت و طراحی لباس زنانه کار می کنند.
چهارشنبه چهار هفته قبل مهمان داشتیم. یکهویی شد. باید کم کم یاد بگیرم به عنوان یک خانم متاهل وقتی مهمانی بدهم که خودم امکان مهمانی دادن را داشته باشم و نه هنگامی که دیگران میل شان کشید. ولی هنوز در تارهای رودروایستی گیر می کنم. بزودی یاد می گیرم که فقط برای شادی خودم و خوشحالی شوهرم زندگی کنم و نه برای تفریح و خوشی دیگران. یک خرده دیگر وقت می خواهم تا به این فن مسلط بشوم.
بگذریم. داشتم می گفتم که چهارشنبه مهمان داشتیم و بنده هیچ لباس مناسبی در کمد نداشتم. با وضعیت کاری آقای شوشو، این بار مجبور شدم به تنهایی برای خرید لباس مهمانی، اقدام کنم. یک دامن مشکی انتخاب کردم. سر قیمت یک کوچولو چانه زدم. بعد به خانم فروشنده گفتم: "اجازه بدهید به همسرم اطلاع بدهم و بعد دامن را بخرم."
به همسرم زنگ زدم و مدل دامن و قیمت آن را گفتم و پرسیدم: "بخرم؟"
- البته! بخر!
احساس کردم چیزی در قلب خانم فروشنده فروریخت. با نرمی پرسید:
- اجازه می دهید یک فضولی کنم؟
- دو تا فضولی کن!
- شما از شوهرت "اجازه" گرفتید؟
- من به شوهرم "اطلاع" دادم.
- آیا هرچیزی را به او "اطلاع" می دهید؟
- شوهرم گفته کارت بانکی مرا بگیر و برای خودت لباس مهمانی بخر. حق دارد اطلاع داشته باشد دارم چی می خرم وبا چه قیمتی. البته حالا که فکر میکنم می بینم خیلی چیزهای دیگر را هم به او اطلاع می دهم.
- آخر این دوره و زمانه دیگر خانمها اینطوری نیستند.
- به همین دلیل هم این همه دعوا و طلاق داریم.
یک چیزی تو صورتش نرم شد. به نظرم حتی در عمق قلبش هم چیزی نرم شد.