فیلم همسران استپفورد را مدتها پیش دیده بودم، ولی در تعطیلات عید هرچی فیلم دیده و ندیده داشتیم، دیدیم. بنابراین فرصتی پیش آمد و دوباره آن را تماشا کردم .
همسران استپفورد، محصول ۲۰۰۴ با بازی نیکول کیدمن
داستان فیلم :
کیت کارگردان یک شبکه تلویزیونی است. او برنامه پرطرفداری به نام «کی کارش بهتره؟» را اداره میکند. در این برنامه بین زن و شوهرها، مسابقه برگزار میشود و خانمهای رقابتجو و سرکش به همراه شوهران خود در مسابقه شرکت میکنند
- کی نمره دانشگاهش بهتره
خانم: من !
- کی شغل بهتری دارد
خانم: من !
- کی درامد بیشتری دارد
خانم: من !
این مسابقه بخشهای دیگری هم دارد که نمیتوانم در این سایت بنویسم!
برگزاری این مسابقات باعث هم پاشیدن زندگیهای زناشویی میشود. در آخرین مسابقه، یک مرد به کیت شلیک میکند. این مرد همراه همسرش در یکی از مسابقات جنجالی کیت شرکت کرده بود. در پایان مسابقه، زن از همسرش جدا میشود و به همراه پنج دوست پسر جدیدش در یک خانه زندگی میکند. مرد پیش از شلیک به کیت، آن شش نفر را به ضرب گلوله کشته بود .
کیت کشته نمیشود زیرا گلوله خطا میرود. ولی این حمله چنان بلوایی به پا میکند که باعث اخراج کیت از تلویزیون میگردد. کیت به خاطر از دست دادن شغل عزیزش دچار فروپاشیدگی اعصاب میگردد. او در بیمارستان روانی بستری میشود. آنقدر داروی اعصاب به او میخوراندند که نمیتواند حتی روی پایش بایستد .
همسر کیت که در همان شرکت تلویریونی زیر دست کیت کار میکرد به خاطر رفتار بیرحمانهای که با کیت شد استعفا میدهد. او شبانه روز از کیت مراقبت نموده و بالاخره تصمیم میگیرد تغییری جدی در زندگیشان بوجود بیاورد. او به همراه خانوادهاش از نیویورک پررقابت خارج میشود تا به شهر افسانهای استپفورد نقل مکان کنند.
شهر استپفورد شهری رویایی برای مردمان ثروتمند است. خانههای باشکوه و زیبا تمیز و نهایت تجمل و زیبایی را به طبیعت شگفت انگیز ایالت کنتاکی آمریکا اضافه کنید، آنگاه میتوانید زیبایی نفسگیر شهر استپفورد را تصور نمایید. یک جورهایی بهشت آن هم از نوع مدرنیزه .
شهر اسپفورد شهر زیبا و با کلاسی است، ولی نکته بسیار عجیبی در مورد این شهر وجود دارد :
مردها از صبح تا شب در ساختمانی زیبا و دژمانند دور هم جمع میشوند که هیچ زنی اجازه ورود به آنجا را ندارد .
همه خانمها بدون استثنا، زیبا، خوش لباس، عاشق خانه داری و بچه داری هستند. تمام مدت برای مردان دلبری میکنند و گوش به فرمان همسرشان هستند. خانهها از تمیزی برق میزند و پر از کیک خانگی و غذاهای خوشمزه خانگی است .
خانمها هر روز دور هم جمع میشوند و ورزش میکنند، ولی لباس ورزشی نمیپوشیدند بلکه با لباس آراسته و آرایش کامل در ورزشگاه حاضر میشوند. حتی میگویند: مگه میشه شوهرمان ما را بدون آرایش ببینه؟ و تمرینات ورزشی به صورت جارو کرون و رخت شستن و آش به هم زدن اجرا میشود تا خانمها بتوانند با ورزیدگی بیشتری، کارهای خانه را انجام بدهند .
آنها برای کتاب خوانی دور هم جمع میشدند و فکر میکنید چه کتابی را با ذوق و شوق میخواندند؟ چگونه خانه خود را در کریسمس تزیین کنیم؟ در مورد این کتاب بقدری ذوق زده هستند که انگار تزئین خانه برای کریسمس مهمترین واقعه دنیاست .
کیت دارد از رفتار خانمهای شهر دیوانه میشود . شوهرش از صبح تا شب با مردها در کلوپ دژمانند سرگرم تفریح است و او اجازه ندارد به آنجا برود. وقتی از همسرش میپرسد کی به خانه برمیگردی؟ جواب میشنود: هر وقت دلم خواست !
یک خانم نویسنده نیز به همراه همسرش به آن شهر نقل مکان میکند. او زنی چاق بددهن بداخلاق و پرخاشگر است که ابدا اهمیتی به همسر و دو فرزندش نمیدهد و خانهاش شبیه یک زباله دانی بزرگ است.
این دو زن باهوش در آن شهر وصله ناجوری هستند، زیرا آنها تحت داروهای آرامشبخش هستند. پرخاش میکنند، دایم غذا میخوردند، غر میزنند و در تمام عمر خود مورد نفرت اطرافیان قرار داشتند. به خاطر دارید که در ابتدای فیلم کیت مورد سوءقصد قرار گرفت و از کار اخراج شد. ولی آنها به هوش و توانایی خود مغرور بودند . در حالیکه خانمهای شهر استپفورد شاد خوشحال زیبا هستند. آنها عاشق خانه داری و بچه داری میباشند. با آنها مثل کنیز رفتار میشود، ولی آنها ذرهای ناراحت نمیشوند :
- یک ساندویچ برام بیاور
- بله عزیزم. بفرمایید
- یک لیوان آب میخواهم
- بفرمایید عزیزم
نه خواهشی. نه تشکری. هیچی. مرد فرمان میدهد و زن با خوشحالی انجام میدهد .
نکته عجیب بعدی این است که همه این خانمهای مطیع و خانه دار، سابقه درخشان مدیریتی و تخصصی داشتند :
مدیر شرکتهای بین المللی
وکیل
جراح مغز و اعصاب
مدیر فروش رده بالا
همه آنها زنانی با تحصیلات بالا و از فعالان رده بالای اجتماع بودند که به علت استرس شدید دچار فروپاشی عصبی شده بودند. آنها به خاطر شغلشان، سلامتی خود را از دست داده بودند . سپس با نقل مکان به این شهر، به زنانی جذاب وشاد ولی بدون مسیولیت اجتماعی تبدیل شده بودند. کنیزانی گوش به فرمان شوهر که غیر از ساییدن خانه غذا پختن و اجرای اوامر شوهر فکر و ذکری نداشتند. از جان و دل هم این کارها را انجام میدادند .
کیت و دوستش براستی گیج شدهاند که کدام شیوه زندگی درست است، از طرفی مطمئن هستند کاسهای زیر نیم کاسه وجود دارد .
این معما برای کیت مرتب عجیبتر و تحمل آن شهر غیرممکنتر میشود. او شروع میکند به داد و بیدا کردن و به عادت همیشه به همسرش دستور میدهد همان لحظه شهر را ترک کنند ولی متوجه میشود سیستم محافظتی خانه فقط با اثر انگشت شوهر کار میکند و اگر همسرش اجازه ندهد او نمیتواند از خانه خارج شود. او با عجز به شوهرش نگاه میکند .
شوهرش فوری در را برای او باز مینماید و میگوید:
- تو میتوانی همین الان از اینجا بروی ولی اجازه نداری بچهها را ببری. تو در سال گذشته تو حتی پنج دقیقه در روز با بچههایت وقت صرف نکردهای. تو نمیتوانی مادر خوبی باشی. من این مطلب را در دادگاه ثابت خواهم کرد. میتوانی همین الان به تنهایی به هرجایی که دوست داری بروی.
کیت از فرط استیصال روی زمین مینشیند.
- من بدون تو جایی نمیروم. من تو را دوست دارم
- چرا؟ من متوجه نمیشوم تو مرا دوست داری؟ ما یک سال است در کنار هم نخوابیدهایم. تو دایم سر من داد میزنی. به من و فرزندانت بیاعتنا هستی. به علاوه با بقیه مردم هم بد تا میکنی. تو کاری میکنی که آدمها به تو شلیک میکنند.
کیت متوجه میشود رفتاری که با همسر و فرزندانش دارد عشق او را نشان نمیدهد. در واقع او همه عشقش را صرف کارش کرده بود. به همین دلیل دیوانه وار مشغول خانه داری میشود. ولی از این کار لذت نمیبرد. خسته و درمانده میشود و احساس میکند برای تلاشی که میکند مورد تقدیر و ستایش قرار نمیگیرد. مستاصل مانده است چطور زنان استپفورد شغلهای مهم و هیجان انگیز خود را رها کردهاند و در آشپزخانه شاد و خرم هستند.
ناگهان دوست نویسنده هم تبدیل به خانمی خانه دار تمیز زیبا و مرتب میشود. ولی انگار مخش درست کار نمیکند و قدری کودن شده است. کیت دیگر نمیتواند با او ارتباط برقرار کند.
راز شهر اسپفورد چیست؟ چرا خانمهای باهوش، رقابتجو و فعال در اجتماع، ولی عصبی و بداخلاق در این شهر به زنانی نیمه کودن، عاشق آشپزی و لباسهای رنگارنگ و در عین حال شاد و زیبا تبدیل میشوند؟
در حقیقت توطئهای مردانه در کار است. مردها همسران توانا و بداخلاق خود را به آن شهر میآوردند و تراشههایی در مغزشان نصب میکردند. زنها به روباتهایی در خدمت مردان تبدیل میشوند. تمام وظایف آنها به خانه داری و شوهرداری محدود بود. آنها خوشحال و راضی بودند زیرا انسان نبودند بلکه روبات بودند. مشکلات عصبی و ضعف اعصابشان هم حل میشود. چون آدم نبودند که مشکل اعصاب داشته باشند .
البته فیلم به شکل حیرت آوری به پایان میرسد که خیال ندارم آن را در اینجا بیان کنم. انشالله خودتان فیلم را میبینید و حالش را میبرید.
تماشای زنان گوش بفرمان و کم عقل برای من چندش آور بود. فیلم خنده دار و خوش و آب و رنگی است، ولی من نگران بودم این فیلم هالیوودی بخواهد توصیه کند همه زنان شاغل خود کار خود را رها کنند و خانه دار شوند تا بتوانند از زندگی لذت ببرند. خوشبختانه منظور این فیلم چنین چیزی نبود .
بعلاوه فکر میکردم هر مردی از دیدن این فیلم از خوشحالی چند تا بشکن میزند و در اینترنت به دنبال شهر استپفورد و آن ماشین روبوت سازی میگردد .
فیلم را آوردم و به آقای شوش گفتم: میای این فیلم را با هم ببینم؟ واکنش آقای شوشو برایم حیرت آور بود:
- نه! نه! فیلم آشغالی است! از دیدن این فیلم حالم بهم میخورد !
خدا را شکر! زمانه واقعا عوض شده است !
همان طور که انتظارات ما خانمها از همسرانمان تغییر کرده است، انتظارات و خواستههای آنها نیز تغییر نموده است .
البته یک اما وجود دارد: خانمهای عزیز، اگر کار کردن را دوست دارید، شاغل باشید، اگر جاه طلب هستید و دوست دارید شغلهای مهم و هیجان انگیز داشته باشید، داشته باشید. اگر دوست دارید در اجتماع بسیار تاثیرگزار باشید، میتوانید اینطور باشید. اما قرار نیست بر همسرتان ریاست کنید و خدای نکرده نسبت به خانه و فرزندان بیاعتنا و بدرفتار باشید .
همانطور که در درسهای زندگی مثل عسل به شما آموزش داده میشود، باید بین کار و زندگی زناشوییتان تعادل برقرار کنید تا مجبور نشوید از آرزوهای شیرین خود دست بردارید یا خدای نکرده ازدواجتان را از دست بدهید و تنها بمانید .