بخش اول را اینجا بخوانید
بخش دوم را اینجا بخوانید
تا بوی کالباس در فضا پخش شد، همسرم تلفن را قطع کرد و به من پیوست. ولی تحویلش نگرفتم. نوشابه را به دستم داد. در شیشه را باز کردم، نوشابه با فشار به اطراف پاشیده شد. لباسم، زیرانداز و همه وسایلمان با نوشابه نوچ شد! این دومین انفجار در یک روز. هر دو به دنبال احساس شدید خشم من. فکر کنم با هری پاتر نسبتی دارم!
یعنی قبلاها خودم اینطوری منفجر میشدم و کثافتکاری بار میآوردم؟ این بار از جایم تکان نخوردم. همسرم هم وسایل نوچ را شست. غذا را خوردم و بی توجه به همسرم دراز کشیدم. بین احساس مقصر بودن همسرم و احساس گناه در نوسان بودم.
گیس گلابتون همیشه میگوید: تو مسئول شادی زندگیات هستی. پس هیچکس را مقصر اعلام نکن و همسرت را سرزنش نکن. خودت را هم سرزنش نکن و دچار احساس گناه نشو. بلکه با بی طرفی موضوع را بررسی کن:
· ببین چه اتفاقی افتاده است
· چه کارهایی را خوب انجام داده ای
· و دفعه بعد میتوانی چه کارهایی را بهتر انجام بدهی
انجام این سه مرحله باعث میشه مسئولیت زندگیات را به عهده بگیری
بدون سرزنش کردن دیگری
و بدون سرزنش کردن خودت
من در جدال بودم. لحظه ای همسرم را سرزنش میکردم و لحظه ای دیگر خودم را. ولی بالاخره توانستم جدال را متوقف کنم و در زیباییهای لحظه اکنون غرق شوم.
به محضی که درونم آرام شد، همسرم با محبت به سراغم آمد و شروع کرد به نوازش سرم. اشکهایم سرازیر شد. اشکهای شادی...
در دل اول به خودم آفرین گفتم و از خودم تشکر کردم.
بعد از گیس گلابتون تشکر کردم.
باقی روز، یکی از بهترین روزهای زندگی مشترکمان بودم. یکی از رومانتیک ترین و صمیمیترین روزهایی که من و همسرم از ابتدای آشنایی مان با هم داشتیم.
خدایا شکرت
(من از این دوست عزیزمان خواستم خودش داستان را بنویسد، ولی گفت در نوشتن قدری کند است و راحت نیست. من به نیابت او نوشتم. امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم. اعتراف میکنم آرزو کردم خودم هم یک گیس گلابتون داشتم! چون هنوز که هنوزه در مورد همسرم، سوتیهای زیادی دارم)