یکی از شما دوستان درباره پذیرفتن فرزندخوانده سؤال کردید.
من تا به حال بیش از 40 مقاله و یک کتاب درباره مادرناتنی بودن و فرزند همسر نوشتهام. این مقاله درباره پذیرفتن فرزندخوانده است. فرزندی که شما یا همسرتان والدین او نیستید. این وضعیت با وضعیت فرزند همسر بکلی متفاوت است.
داستان اول: زن و شوهری عاشقانه یکدیگر را دوست دارند. بیش از هفت سال از ازدواج آنها میگذرد. عشق آنها زبانزد همگان است، ولی زن هر روز زرد و زارتر میشود. در میان جمع، چشمانش پر از اشک میشود و مرد با ملایمت دستهای او را نوازش میکند. آنها نمیتوانند بچه دار شوند. کدامیک نمیتواند؟ هرگز نمیگویند. هیچ گله و شکایتی در کار نیست، ولی زن مثل شمع آب میشود. یک روز فرخنده و شاد آن دو با دو دختر دوقلو به خانه میآیند. دو دختر شش ماهه زیبا که مثل سیب نصف کرده شبیه هم هستند. از همان کودکی به آنها می گویند که فرزندخوانده هستند و بچهها براحتی با این موضوع کنار آمدهاند. آنها چشم و چراغ پدر و مادر و همه خانواده هستند. هیچکس حتی یک لحظه احساس نمیکند آنها بچههای سرراهی هستند و از پوست و گوشت و خون این خانواده نیستند. دو یتیم از پرورشگاه به خانوادهای عاشق و صمیمی آمدند و با خود برکت و شادی را به خانه برگرداندند. اکنون هر دو ازدواج کردهاند و صاحب فرزند هستند.
داستان دوم: مرد چشم پزشک، زن خانه دار. وضعیت مالی عالی. زن سه بار IVF انجام داده و هر سه بار بارداری را از دست میدهد. افسرده است. زیر چشمانش گود افتاده. همیشه سیاه میپوشد و عزادار کودکان به ثمرنرسیده اش. مرد مثل آدم آهنی به مطب و اتاق عمل میرود و برمی گردد. هیچکس خنده او را نمیبیند. تحمل ندارد همسرش برای بار چهارم IVF انجام دهد. میگوید: به درک! بچه میخوام چکار؟ زنم را میخواهم. زن خوشگل و شاد و مهربانم را. گوش زن بدهکار نیست. با متخصص زنان چانه می زند که باز هم IVF انجام بدهد، ولی از نظر جسمی و روحی توانایی انجامش را ندارد. یک روز میبینیم لباس رنگی به بر دارد، آرایش کرده، صورتش مثل خورشید میدرخشد و کودکی را در کالسکه به این طرف و آن طرف میبرد. کودک از خانوادهای فقیر و پرجمعیت است. خانواده کودک در ازای دریافت پول، حاضر شدهاند کودک را به خانواده دکتر بدهند. به شرطی که نام خانوادگی کودک عوض نشود و رابطه کودک با خانوادهاش قطع نگردد. زن آن روز با غرور تمام خیابانهای شهر را با کودکش زیرپا گذاشت. عجب آن که شش ماه بعد بدون هیچ درمانی باردار شد و سال بعدی دومی را. اکنون او صاحب سه فرزند است. اولی فرزندخوانده خوش قدمش و دو تای دیگر فرزندان خودش. فرزندخوانده از فقر رهایی پیدا کرد، در خانواده ثروتمندی با امکانات عالی بزرگ شد و برکت را به خانه والدین جدیدش آورد.
داستان سوم: زن و مرد پس از چندین سال قبول میکنند قادر به بچه دار شدن نیستند. یک نوزاد را به فرزندی قبول میکنند. نوزاد را از شهری دیگر به خانه آنها میآورند. زن متخصص اطفال است و فوری متوجه میشد نوزاد بیمار است، بسیار بیمار. نوزاد به بخش مراقبتهای ویژه نوزادان منتقل میشود. خانم دکتر شبانه روز بالای سر نوزاد نشسته است. به او می گویند بچه را پس بده! بچه مریض را میخواهی چه کار؟ زن پاسخ میدهد: این بچه، بچه من است! چه مریض باشد و چه سالم! بچه خودم است. من مسئول او هستم. بهبودی نوزاد یک ماهی طول میکشد. بیماری ژنتیک دارد، ولی زن و مرد او را پس نمیدهند و از جان و دل از او مراقبت میکنند. مدتی بعد معلوم میشود زن باردار است. از چه موقع؟ در واقع قبل از ورود نوزاد به خانه آنها و بستری شدن در بیمارستان، زن باردار بوده. فرزند پسر به دنیا میآید و فقط شش ماه از خواهرش کوچکتر است. شناسنامه را جوری تنظیم میکنند که انگار نه ماه از خواهرش کوچکتر است. به زن و مرد می گویند: دیگر خودتان بچه دارید. این بچه مریض را پس بدهید، ولی آنها قبول نمیکنند. می گویند: اولی هم بچه ماست، چه سالم و چه بیمار. ما جا نمیزنیم. فرزند اول چهارده ساله است و هنوز نمیداند که فرزندخوانده است.
داستان چهارم: زن نمیتواند باردار شود. به هزار در زدهاند. عاقبت تصمیم میگیرند فرزندخوانده داشته باشند. زن باردار فقیری را مییابند. در دوران بارداری زن را بخوبی تغذیه میکنند و او را تحت نظارت پزشک قرار میدهند. قرار است زن باردار پول فراوانی بگیرد، پس از تولد فرزندش هرگز ادعایی نسبت به او نداشته باشد و کاملاً از زندگی بچه ناپدید شود. پس از تولد کودک، شناسنامه را به نام خودشان میگیرند و از کشور مهاجرت میکنند. فرزندشان هنوز نمیداند که فرزندخوانده است.
و هزاران داستان موفق دیگر پذیرفتن فرزندخوانده.
از ناموفقها هم بگویم:
دخترخواندهای که از پانزده سالگی شبها یواشکی از خانه خارج میشود و در خیابان به شکار مردها میرود. در هجده سالگی اموالی که به نامش هست طلب میکند. پول را میگیرد، میرود و پشت سرش را نگاه نمیکند. مادر این بچه روسپی بود و بچه فقط دو ماه پیش مادرش زندگی کرده بود، ولی انگار وراثت و الگوی رفتاری (حتی به اندازه دو ماه) بر مراقبتها و محبتهای خانواده جدیدش پیروز شد.
هنرپیشه معروفی که بدون موافقت همسرش، با بوق و کرنا کودکی را به فرزندی میپذیرد و در کمتر از یک ماه او را پس میدهد. همسرش نتوانسته بود با شرایط کنار بیاید. خودش هم خبر نداشت بزرگ کردن یک نوزاد چقدر دشوار است.
خانوادهای صاحب دو فرزند که از سر خیرخواهی کودکی بیماراحوال را به خانهشان میآورند. فرزندخوانده، کودکشان را کتک میزد و بقدری نحسی کرد که فهمیدند پذیرفتن فرزندخوانده شرایطی دارد که خیرخواهی فقط یکی از آنهاست و راستش کمترین آن. مجبور شدند کودک را پس بدهند.
می دانم در غرب تب گرفتن فرزندخوانده داغ است. بسیاری از هنرپیشهها علاوه بر فرزند خودشان، دو سه بچه آفریقایی هم به فرزندی گرفتهاند. توجه کنید که شیوه زندگی سلبریتی های هالیوودی با زندگی ما تفاوتهای اساسی دارد. آنها بسیار پولدار هستند. چندین پرستار بچه دارند. درگیر فرزندان خودشان هم نیستند چه رسد به فرزندخواندههایشان. با فرزندان و فرزندخواندهها عکسهای قشنگ قشنگ میگیرند و گوش همه را به خاطر کار خیرخواهانهشان کر میکنند، ولی چند دقیقه بعد بچهها تحویل پرستاران بچه داده میشوند. ما نمیتوانیم کارهای آنجلینا جولی را تقلید کنیم. ما امکانات و شرایط آنها را نداریم.
بعلاوه در غرب سعی میکنند بچهها به جای زندگی در پرورشگاه، در یک خانواده واقعی زندگی کنند. پرورشگاهها به خانوادهها پول میدهند که از بچهها نگهداری کنند. خانوادههایی که حاضر میشوند از یتیمها نگهداری کنند دو دلیل برای انجام این کار دارند:
یک) مذهبی هستند و میخواهند کار نیک انجام بدهند
دو) پول دریافت میکنند. یعنی نیت خیرخواهانه آنها با دریافت پول، تقویت میشود.
این قبیل افراد خودشان یک دو جین بچه دارند. آنها دنبال دردسر اضافی نیستند. اگر از عهده نگهداری یتیم برنیایند، براحتی او را پس میدهند. اگر یتیمها بتوانند خود را در خانواده جدیدشان جا بیندازند، به نفعشان است، چون الگوی یک خانواده را جلوی چشم دارد. زندگی در یک خانواده، بسیار بهتر از زندگی در پرورشگاه است. ما این سیستم را در ایران نداریم. بنابراین معمولاً خانوادههایی دنبال پذیرفتن فرزندخوانده هستند که نمیتوانند صاحب فرزند شوند.
متاسفانه شرایط حقوقی گرفتن فرزندخوانده در ایران دشوار است. باید یک سوم اموال را به نام فرزندخوانده کرد. به همین دلیل عدهای از فرزندخواندهها برای هجده ساله شدن روزشماری میکنند تا پولشان را بگیرند و بروند.
خانوادههای ایرانی معمولاً دخترها را به فرزندخواندگی قبول میکنند چون از دردسرهای دوران بلوغ یک پسر میترسند. اما قانون جدیدی که تصویب شده: شما میتوانید با فرزندخوانده خود ازدواج کنید! پذیرفتن فرزندخوانده دختر را هم دچار مشکل کرده است. زن میترسد دختری را به فرزندی بگیرد و چند سال بعد شوهرش هوس کند دختر را عقد کند. عــــــــــــــــــــــــــــــــق! بعضی قوانین ایران چندش آور هستند.
گرفتن فرزندخوانده در ایران، پروسهای طولانی و چند ساله دارد که طاقت بسیاری از زوجهای نازا را طاق میکند.
برای فرار از قوانین عجیب و غریب فرزندخواندگی و تسریع در گرفتن فرزند خوانده، عدهای از افرادی که میخواهند فرزندخوانده بگیرند، به جای مراجعه به بهزستی مستقیم به خانواده فقیری مراجعه میکنند و فرزند را خریداری میکنند.
اگر میخواهید کودکی را به فرزندی قبول کنید، حتماً زن و شوهر هر دو مشتاق انجام چنین کاری باشید. زن آماده پذیرفتن نقش مادری باشد، یعنی اصلاً تشنه مادری کردن باشد. فرزندخوانده کمتر از دو سال پیدا کنید تا رابطه والد – فرزندی بین شما شکل میگیرد. از دوران کودکی به او بگویید که فرزندخوانده است. مثلاً برایش قصه بگویید:
یکی بود یک نبود. یک زن و شوهری بودند، خیلی خوشبخت و عاشق. زندگی شون فقط یک چیز کم داشت: یه بچه. خیلی دعا کردند خیلی گریه کردند. غمگین بودن. تا این که یک روز خدا بهشون گفت: دعاهاتون برآورده شد. می خوام یه دختر (پسر) کوچولوی بهتون بدم. اینطوری شد که تو به خونه ما اومدی. با خودت برکت آوردی، شادی آوردی، مامان و بابا خیلی تو رو دوس دارن و خیلی خوشحالن که تو را دارن.
کم کم که بچه بزرگتر شد، واضحتر برایش توضیح بدهید. نگذارید این راز سالها دفن شود و بعد ندانید چگونه واقعیت را به فرزندتان بگویید.
سؤال شما دوست عزیز این بود:
من در اوایل دهه چهارم هستم (یعنی فقط 31-34 سال دارید؟) و فقط 5 سال وقت دارم بارداری طبیعی و سالم را تجربه کنم. (راستش من نفهمیدم شما چند ساله هستید) آیا فرزندخوانده بگیرم یا تلاش کنم صاحب فرزند شوم؟
دوست عزیز
من پیشنهاد میکنم شما دو سه سال تلاش کنید که صاحب فرزند شوید. اگر نشد، آن هنگام فرزندخوانده بیاورید. اگر پس از پذیرفتن فرزندخوانده، بچه دار شدید، قدم مبارک فرزندخواندهتان را گرامی بدارید و او را پس ندهید.
توجه داشته باشید داشتن بچه، یعنی پذیرفتن مسئولیت مادام العمر، بنابراین صاحب فرزند شدن، پذیرفتن فرزند همسر و مادرناتنی شدن و پذیرفتن فرزندخوانده، همگی دشوار هستند. البته هریک چالشهای ویژه خود را دارد. برای داشتن فرزند، باید مسئولیت پذیر باشید و به بلوغ عاطفی رسیده باشید. اگر این دو شرط را داشته باشید، از عهدهاش برمی آیید.
حالا نوبت شماست: آیا هر یک از شما تجربه پذیرفتن فرزندخوانده را دارید؟ یا اطرافیان شما فرزندخوانده دارد؟