پیش از ازدواج خود را آدمی انعطاف پذیر، عاقل، صلح طلب و سهل گیر می دانستم. در محل کارم به خوش اخلاقی معروف بودم. هر وقت می شنیدم مرا خانم دکتر مهربونه صدا می کنند، قند در دلم آب می شد. شوهرم نیز مردی آرام، افتاده و مهربان است.
افراد متاهل پیش من مسائل زناشویی شان را مطرح می کردند و من با چنان فصاحتی در باب گذشت و مهر و محبت سخن می دادم که همه از جمله خودم، غرق در لذت می شدند.
خلاصه کلام آنکه من و همسرم، هر دو فکر می کردیم دو فرشته آسمان هستیم که تصادفی راهمان را در این دنیای دون گم کرده ایم.
خانمی که شما باشید، بیست روزی از عقد نگذشته بود که دیدم مثل مادر فولاد زره دارم هوار می زنم. همسرم نیزبقدری عصبانی است که چشمهایش از کاسه بیرون زده و فحش های ریز و درشت نثار اجداد من می کند. خانواده او آتش به معرکه می آوردند. من هم برای این که از قافله عقب نمانم، والدینم را سپر بلا کردم.
پس از یک هفته جار و جنجال، خانواده من حکم نهایی را صادر کرد: "طلاق بگیر! این مرد برای تو شوهر نمی شود. جانت را خلاص کن!" من زار می زدم. همسرم را دوست داشتم. هنوز زندگی مشترک را شروع نکرده بودیم. چه خاکی به سرم می ریختم...
دیدم گریه فایده ندارد. بساط آبغوره گرفتن را جمع کردم. به همسرم زنگ زدم. حرفهای خودش و مادر و خاله و خواهرش را شنیدم و راه حلی پیشنهاد کردم. راه حلی که نه سیخ بسوزد و نه کباب. به اصطلاح روانشناسها، مصالحه کردم.
داد و قال به طور موقت خاموش شد. همه عقل و پختگی مرا ستودند. ولی دلم چرکین بود. نمی فهمیدم چرا سررشته امور از دست رفته است.
کمی بعد دوباره دعواها شروع شد. هربار بدتر از قبل. من مانده بودم آن زن پر مهر و محبت و خوشرو کجا رفته است؟ آن مرد مهربان و آرام کجاست؟
از در مطب این مشاور به در مطب دیگری رفتیم. گوش دادیم و تمرین کردیم. مجموعه ای که در پست های آینده ارائه خواهم داد الفبای زناشویی نام دارد. این نوشتار ماحصل ساعت ها مشاوره گرفتن و تمرین کردن است.
ما نمی دانستیم حریم زناشویی یعنی چه و چه کسانی می توانند به آن حریم وارد شوند. ما اجازه می دادیم هر ننه قمری برای ما تصمیم بگیرد و در کارمان فضولی کند.
ما نمی دانستیم چطور خواسته ها و نظرات خود را بیان کنیم. اول تحمل می کردیم و پس از مدتی هوار می زدیم.
نمی دانستیم چطور کارهای خانه را قسمت کنیم.
از همه مهم تر نمی دانستیم چطور با هم خوش بگذرانیم.
خیلی مطالب دیگر را نمی دانستیم. حالا هم علامه دهر نشده ایم، ولی پیشرفت کرده ایم. دست کم این حرفها به گوشمان خورده است. الفبای زناشویی دروازه دنیای دیگری را به روی ما گشود و به ما کمک کرد روابط داغان شده مان را از نو ترمیم کنیم.
وقتی من و همسرم در چهارچوب این قواعد رفتار می کنیم، رابطه نرم و شیرین داریم و هر وقت از این چهارچوب خارج می شویم، زندگی مان متشنج می شود.
این مباحث به صورت کامل در زندگی مثل عسل عرضه میشود.
ادامه دارد....