گاهی اوقات دو نفر با هم ازدواج می کنند، با هم همخانه اند، در یک بستر می خوابند، ولی تمام عشق و علاقه و محبت شان با شخص دیگری است. آن شخص دیگر کیست؟ بابام! مامانم!
چه دختر دائم بگوید: "مامانم اینا! بابام اینا!" چه پسر بگوید: "مامانم اینا! بابام اینا!". چه دختر دائم به شوهر سرکوفت بزند که "بابام این است و آن است. این را دارد و آن را دارد."، چه پسر دائم گوش به فرمان مادرش باشد، هر دو رفتار آفت ازدواج است. چه دختر فکر کند شوهر نوکر در خانه پدرش است و باید جلوی پدرزن دست به سینه بایستد، چه پسر فکر کند همسرش کارگر مادرشوهر است و باید خاک پای مادرشوهر را مثل سرمه به چشم بکشد، هر دو زشت و بی معناست.
آی دخترها! آی پسرها! اول بندناف خود را از مامان و بابا جدا کنید، بعد دست یکی را بگیرید و زیر یک سقف بروید. وگرنه شما دو نفر ازدواج نکرده اید، بلکه دست کم شش نفر با هم ازدواج کرده اند(مادرزن، پدرزن، مادرشوهر، پدرشوهر، زن و شوهر). حالا خواهرها و برادرها و عروس ها و دامادها را حساب نکرده ام! فکر کنید چه آشوب و بلوایی برپا می شود؟ زن و مردی که همدیگر را دوست دارند و تصمیم گرفته اند تا پایان عمر با هم زندگی کنند، در هنگام عقد ازدواج، در برابر خدا به هم تعهد می دهند که با خوشی و ناخوشی هم بسازند. ولی دیگران (مادرها، پدرها، خواهرها و برادرها) نه مجبور هستند همدیگر را دوست بدارند و نه تعهدی برای ماندن در کنار هم دارند. اگر به آنها اجازه بدهیم ممکن است ندانسته زندگی ما را آتش بزنند.
من نمی گویم به پدر و مادر خود محبت نکنید یا احترام نگذارید. من نمی گویم پدر و مادر خود ملاقات نکنید. من در مورد رابطه محترمانه و توام با محبت و همدلی صحبت نمی کنم. ما باید به والدین خود احترام بگذاریم و محبت کنیم. ولی اگر خواسته های والدین را به نیازهای همسر ترجیح می دهیم یا برنامه های زندگی را بر اساس میل والدین تغییر می دهیم یا به آنها اجازه می دهیم که در مورد همسرمان بدگویی و بدزبانی کند، ما با یک بندناف عاطفی به والدین خود متصل هستیم. کسی که بندنافش به مامان و بابا وصل است، آدم بالغی نیست، حالا هر سن و سالی که داشته باشد. آدم نابالغ هم نباید ازدواج کند چون باعث زحمت خودش، همسرش و یک اجتماع می شود.
ختم کلام!