من مدتها پیش این مطلب را نوشته ام. هربار خواستم آن را در سایت بگذارم، می دیدم یک نفر عزیزی را از دست داده است و شاید فکر کند من خطاب به او نوشته ام. این روزها وقت وبگردی ندارم و از احوال وبلاگستان بی خبر هستم. اگر عزادار هستید، تسلیت و همدردی مرا بپذیرید. برای تان آرزوی صبر دارم. ولی مطمئن باشید که این مطلب،خطاب به شما نیست. یک مطلب کلی، خطاب به همه آدمهاست.
من آن قدر با مرگ و بیماری از نزدیک روبرو شده ام که بدانم مرگ بخشی از زندگی است. هیچکس نمی تواند از مرگ بگریزد. مرگ سرنوشت محتوم همه ماست.
وقتی عزیز ما در میگذرد، طبیعی است که دلتنگ و غصه دار بشویم، زیرا دوست داریم عزیزمان را با چشم ببینیم و صدایش را با گوش بشنویم. کنارش بنشینیم و دستش را در دستمان بگیریم. غم و غصه ما طبیعی است. ولی واکنش بعضی افراد، چیزی بیش از دلتنگی است.
ما از مرگ می ترسیم. آن را انکار می کنیم. به عنوان یک مسلمان می گوییم که دنیای دیگری وجود دارد ولی رفتارمان نشان می دهد به بقای روح و دنیای دیگر باور نداریم. گویا فکر می کنیم فقط همین دنیا وجود دارد و کسی که درگذشت به کود تبدیل می شود! گویا همگی از دم ماتریالیست هستیم. وقتی از مرگ می ترسیم مثل این است که از زمستان بترسیم و وجود آن را انکار کنیم. هر زمستان با ناباوری بگوییم: "زمستان! نه! خدایا! نه! خدایا! نه! چرا زمستان؟ نه! چرا من؟ چرا من باید زمستان را ببینم؟"
مرگ بخشی از زندگی است. می گویند فرشته مرگ همیشه شانه به شانه ماست. بعضی می گویند که کنار شانه چپ ما راه می رود. مرگ از ما دور نیست و همیشه دور و بر ما می پلکد. از مرگ نترسیم. آن را بپذیریم و باور کنیم. اگر با مرگ دوست شوید، قدر زندگی را بیشتر می دانید. وقت تلف نمی کنید. تعقیب کردن آرزوهای خود را به زمانی دیگر موکول نمی کنید، چون نمی دانید آیا وقت دارید یک سال دیگر تنبلی کنید یا نه. اگر با مرگ دوست باشید، از لحظه به لحظه زندگی لذت می برید، زیرا می دانید ممکن است تماشای دوباره ماه کامل، طلوع آفتاب، غروب آفتاب، شکوفه بهار یا برگ های پاییزی میسر نباشد. اگر به دنیای دیگر باور داشته باشید، رفتارتان با اطرافیان بهتر است. این همه نفرت و خشم را با خود حمل نمی کنید، زیرا می دانید، توقف ما در دنیا خیلی طول نمی کشد و زندگی کوتاه تر از آن است که به خشم و انتقام بگذرد.
مسلمان باشیم نه به زبان، بلکه با رفتارمان.