جای شما خالی، ما دیشب یلدای خود را برگزار کردیم. آن هم بدون آنکه یادمان باشد شب یلداست! ماجرا از این قرار بود که ساعت ده صبح از خواب بیدار شدیم. جوری خوابیده بودیم که انگار چند روز چشم روی هم نگذاشته بودیم. من که وقتی توانستم چشمانم را به زحمت باز کنم، اولین جمله ای که از دهنم بیرون آمد، این بود:
- من هلیم می خوام!
- بریم تجریش
- آخ جون!
چای دم کردم. لقمه ای نان و پنیر و لیوانی چای شیرین شده با عسل خوردیم و راهی آش پزی تجریش شدیم که الحمدالله پس از این همه سال مشتری بودن، اسم آن را نمی دانم. همان را که بغل بازار تجریش است می گویم ها. اسمش چیست؟
چه هلیمی دارد ... هلیم نگو، مائده بهشتی ...
ته ظرف های مان را لیسیدیم و با دلخوری از این که چرا اینقدر زود سیر شدیم، آنجا را ترک کردیم و به قصد خرید کاپشن و شلوار کوه از منیریه، در خیابان های شلوغ تهران به راه افتادیم. نمی دانم دیروز چه خبر بود که این همه ماشین در خیابان تردد می کرد. دست کمی از شب عید نداشت. مغازه های حراجی زده اند؟ نمی دانم چه خبر بود. آقای شوشو بی حوصله شده بود. می ترسیدم از منیریه رفتن پشیمان بشود. چهار پنج هفته ای بود که دلش می خواست این کاپشن و شلوار را بگیرد، ولی هر هفته پشت گوش می انداخت. این خرید در واقع کادوی تولدش بود که از مرداد تا به حال معلق مانده بود.
هنوز به منیریه نرسیده بودیم که مادرم تلفن کرد:
- کی می آیید؟
- کجا؟
- اینجا!
- مگر قرار بود آنجا بیاییم؟
- من که گفتم شب یلدا پیش ما بیایید. تو هم گفتی حالا که می خواهی سبزی پلو، کوکو و ماهی بدهی، ما ناهار می آییم که شرمنده شکم مان نشویم.
- خب...هفته دیگر می آییم دیگر.
- فردا شب یلداست. خودت گفتی مامان جمعه مراسم را برگزار کن چون ما وسط هفته نمی توانیم جایی برویم.
ای داد بر من! من یک هفته را در مغزم جابجا کرده بودم. در واقع بقدری ذهنم مشغول برگزاری کارگاه هدف است که یک هفته مانده به کارگاه را حذف کردم. خب...فکر می کنم تبلیغ خوبی برای یاد دادن مدیریت زمان باشم. نیست؟!
کلی معذرت خواهی کردم و گفتم ما داریم خرید می کنیم. شب خدمت می رسیم. گفتم که نگران بودم که آقای شوشو باز هم از خرید هدیه اش صرف نظر کند. منیریه هم غلغله بود. جمعه و این همه مغازه باز و مشتری در حال خرید؟ سرتان را درد نیاورم، آقای شوشو کاپشن و شلوار مورد نظرش را خرید. کلی هم ذوق کرد. وقتی خانه آمدیم، پسر بقدری از مدل کاپشن پدرش خوشش آمد که ناهار را خورده و نخورده با یکی از دوستانش راهی منیریه شد تا برای خودش کاپشنی بخرد.
ناهار هم مرغ بریان و سیب زمینی سرخ کرده بود. مرغ را خریدیم و سیب زمینی را در سرخ کن، سرخ کردم. یعنی سرخ کن، سیب زمینی ها را سرخ کرد.
ادامه دارد...