ما بالاخره به باغ پرندگان رفتیم!
عالی است! عالـــــــــــــــــــــــــــــــی! هرکس نرفته، سرش کلاه رفته. محوطه بزرگ، تمیز، توالت های تمیز و دارای صابون، سیستم مرتب حمل و نقل... خیلی خوب است. آفرین به فکری که این باغ را تاسیس کرده و اداره می کند.
من کلا با تماشای حیوانات در قفس حال نمی کنم. در واقع حالم گرفته می شود. ولی قوهای آزاد را دوست دارم.
اولین بار در زوریخ به قوها غذا دادم. روی زمین کنار دریاچه زوریخ نشستم. پاهایم را آویزان کردم و پیتزایم را با قوها شریک شدم. یکی از آنها موقع گرفتن غذا چنان دستم را گاز گرفت که جیغم درآمد! انگار دندان داشت پدرسوخته! آنجا قوها با آدمها خودمانی بودند. همه شان به پاهایم چسبیده بودند و اجازه می دانند سرشان را ناز کنم. وقتی هم پیتزا تمام شد، چنان قیل و دادی راه انداختند که آن سرش ناپیدا. چند تا نوک اساسی هم به پاهایم زدند. پول نداشتم، باز هم برای شان غذا بخرم.
ولی قوهای باغ پرندگان، زود اعتماد نکردند. با فاصله ایستادند، شجاع ترین شان جلو آمد و بیسکویت را گرفت. کم کم یکی یکی می آمدند و بیسکویت می گرفتند. همه با هم جلو نیامدند. فاصله مطمئنه را حفظ می کردند. وقتی بیسکویت ها تمام شد، هیچ اعتراضی نکردند. ما دوباره برای شان بیسکویت خریدیم. دوباره خوردند. وقتی تمام شد تا ده دقیقه ای منتظر سری سوم بیسکویت ایستادند. وقتی دیدند، خبری نیست، پراکنده شدند.
تفریح بعدی برایم جدید بود. یک سیم محکم کابل بین دو پایه به صورت شیبدار نصب شده است. سوار یک مزن هردمی می شی و خودت را از آن بالا ول می کنی پایین. آخر خط محکم می خوری به پایه، و تاب می خوری به آسمان. چه جیغی کشیدم. حس پرواز داشت. خیلی خوب بود.