دیروز ماشین را جایی پارک کرده بودم و داشتم وسایلم را از صندوق عقب برمی داشتم. خانمی با بی ادبی به من دستور داد که ماشین را جابجا کنم تا او بتواند ماشینش را پارک کند. نگاه کردم و دیدم فقط نیم متر جا برای حرکت دادن ماشین دارم.
با آرامی به خانم گفتم که ماشین او در این نیم متر جا نمی شود. شروع کرد به داد زدن و با انگشت اشاره اش به بازوی من کوبیدن که "به زبان خوش بهت می گم ماشینت را تکان بده! اینجا خانه من است. تو جلوی خانه من نگه داشتی. چهار تا لاستیک ماشینت را پنچر می کنم."
دوباره نگاه کردم و دیدم از پارکینگ فاصله دارم. باز هم به آرامی به او نشان دادم که من جلوی پارکینگ نگه نداشته ام و اگر این نیم متر را جابجا بشوم، باز هم ایشان نمی توانند ماشین خود را پارک کنند.
باید قیافه اش را می دیدید. حتم دارم اگر چاقو داشت به جای انگشتش، چاقو را ده ها بار به تنم فرو کرده بود. بوی تند سیگار از هم سوراخ های تنش بیرون می زد. چشمانش مثل دیوانه ها از حدقه بیرون زده بود. جوری نعره می زد که می توانستی زبان کوچک او را ببینی.
یکهو خنده ام گرفت. دیدم دارم با یک دیوانه حرف منطقی می زنم. دلم برای شوهر و بچه هایش سوخت. او که با یک عابر چنین می کند، وای به حال خانواده اش. شاید شوهرش طلاقش داده ویا شاید بزودی طلاق خواهد داد. بهرحال این زن خیال داشت آن روز حق یک نفر را کف دستش بگذارد. همه این افکار در کسری از ثانیه از سرم گذشت. گفتم:
- باشه! جابجا می کنم.
یعنی انگشت خانمه در هوا خشکید و صدایش برید. سوار ماشین شدم و نیم متر جابجا شدم. صبر هم نکردم ببینم او با چه معجزه ای می خواهد ماشینش را پارک کند.
این روزها شاهدم بعضی از خانم ها چیزی کم از یک لات چاقوکش ندارند، الحمدالله! ولی عزیزان دل من، یادتان باشد، لازم نیست برای احساس برابری زن و مرد، از رفتار زشت بعضی مردها تقلید کنیم ها. بانو باشید! در همه حال و همه جا.