امروز خواهش کرده بودم دوستانی که علاقه مندند در برپایی سمینار کمک کنند، قدم رنجه کنند و به مطب من بیایند. پروین جون، سمانه جون، سمیه جون، نجوا جون، فاطمه جون و الناز جون لطف کردند و برای کمک داوطلب شدند.
امروز، روز سختی بود. در بیمارستان یک بیمار با خونریزی شدید داشتم. فکر می کردم یک جراحی نیم ساعته است. بعد از جراحی می توانم به استخر یا سینما بروم، چون خیلی وقته آنی کوچولو را جایی نبرده ام. ولی به خاطر یکسری ناهماهنگی ها، تا ساعت چهار بعدازظهر در اتاق عمل گیر افتادم. بدتر از تلف شدن وقت تفریحم، این است که به نظرم بیمارم یک بیماری ساده ندارد ... بلکه بیماری بدی دارد. حالم از این موضوع حسابی گرفته شد. همیشه حالم گرفته می شود. همیشه شوکه می شوم. هیچوقت یک بیماری بد، دردناک و کشنده برایم آسان نیست. به نظرم مردن خیلی آسان تر است.
بگذریم...
ساعت پنج عصر وارد مطب شدم. به منشی ام سپرده بودم، امروز بیمار پذیرش نکند، تا بتوانم با دقت تیم سمینار را انتخاب کنم. سوالاتی از هر کدام از داوطلبان پرسیدم این بود:
- می توانی چهار ساعت تمام لبخند بزنی؟
- می توانی چهار ساعت تمام، هرقدر آدم ها غر بزنند، ایراد بگیرند، سوال داشته باشند، بگویی: حق با شماست!
- می توانی هر مشکلی که پیش آمد، بدون آوردن هیچ بهانه یا توجیه، تمام تلاشت را برای برطرف کردن آن مشکل به کار بگیری؟
- می توانی فکر کنی هر بهانه ای که بیاوری، یک نفر با گلوله می زند توی مخت و مغزت در فضا متلاشی می شود؟!
- می توانی فکر کنی کسانی که به این سمینار می آیند، عزیزترین آدم های دنیا هستند و قرار است تو میزبان آنها باشی؟
به داوطلبان گفتم:
می دانم که ما حرفه ای نیستیم. من سخنران حرفه ای نیستم. انتظار ندارم شما هم برگزار کننده ای حرفه ای سمینار و همایش باشید. ولی می خواهم هرچه در توان داریم به کار بگیریم تا محیطی خوشایند و دلپذیر برای دوستان مان فراهم کنیم.
می خواهم کاری کنیم که آنها در محیط سمینار احساس راحتی کنند. فکر کنند آنجا خانه خودشان است. با خیال راحت در مورد ازدواج فکر کنند و بشنوند و یاد بگیرند. ازدواج موضوع مهمی است و ممکن است خیلی ها روی شان نشود، در موردش بگویند و بشنوند.
می خواهم بعدازظهری به یاد ماندنی برای دوستان مان بسازیم و به تنهایی از عهده آن برنمی آیم. به کمک و همیاری شما نیاز دارم.
تا بیست و چهار ساعت آینده، اعضای تیم پنج نفره برگزار کننده سمینار مشخص خواهد شد.
از همه دوستانی که زحمت کشیدند و برای کمک داوطلب شدند، سپاسگزاری می کنم. از همه دوستانی که با ایمیل و تلفن هم اعلام حضور کردند، تشکر می کنم. ولی متاسفانه برای شرکت در این کار لازم بود که حضوری صحبت کنیم.
یک روز عالی خواهیم ساخت. روزی که همیشه آن را به خاطر داشته باشید. روزی که نقطه عطف زندگی تان باشد. یک روز شاد و پر از خنده های از ته دل. انشاالله.