بخیر گذشت!
حال مریضم خوب است. بیماری اش هم مسئله کوچکی است. ولی مردم و زنده شدم تا جواب پاتولوژی آماده شد. امروز خودم به در اتاق تک تک اساتید رفتم، در کوبیدم و پافشاری کردم که همین امروز تکلیف بیمارم معلوم بشود.
آخیش... جواب خوب بود. به بیمارم تلفن کردم و گفتم: "مژده بده که جواب خوب است. ولی فردا صبح که به بیمارستان آمدم، جفت گوش هایت را می برم و می گذارم کف دستت! دو سال پیش که گفتم جراحی کن، مثل بچه آدم نیامدی و از خونریزی به حال مرگ افتادی. مرا نصف عمر کردی."
طفلک! مرد محجوب و محترمی است. گفت:
- دست شما درد نکند. حتما گوش هایم را ببرید!