بخش اول را اینجا مطالعه کنید
بخش دوم را اینجا مطالعه کنید
بخش سوم را اینجا مطالعه کنید
بخش چهارم را اینجا مطالعه کنید
چهارشنبه نهم بهمن ماه ۱۳۹۲
روز آخر سفر بود و باید ساعت دوازده اتاق هتل را تحویل میدادیم. بعد تا ساعت نه شب ویلان وسرگردان میماندیم. با توجه به تجربه های سفرهای قبلیمان، تصمیم گرفتیم اصلا خودمان را اذیت نکنیم. خرید و پاساژگردی بکلی ممنوع، چون خیلی خسته کننده است.
وقتی داشتم چمدانم را میبستم متوجه شدم پالتویم را گم کردهام. همان پالتوی قهوهای که معرف حضور همه شماست. کلی دلم سوخت. به خودم گفتم یعنی مجبورم پس از چهار سال یک پالتوی جدید بخرم؟ یک جفت دستکش چرمی نوهم در جیبش بود.
خوشبختانه کاشف به عمل آمد من در بدو ورود به هتل با دیدن آن زوج مهربان مشهدی بقدری مشعوف و شاد شده بودم که پالتویم را در لابی جا گذاشته بودم. آخیش! شما تا ده سال آینده عکسهای مرا با این پالتو در همین سایت خواهید دید. خیالتان راحت !
پس از بستن چمدان و تحویل دادن اتاق، قدری زیر آفتاب دراز کشیدیم. بعد برای دیدن فیلم به مرکز تجاری القریر رفتیم. این مرکز تجاری نزدیک هتلمان بود و من در اکتشافات روز قبل سینمای آن را کشف کرده و فیلم «هرکولس» را نشان کرده بودم. چه گندی هم به این اسطوره زیبا زده بودند. اه! اه! فیلم آشغالی بود. ولی خب... فضای سینما... عالی... چه بگویم از صندلیهای راحت و صدا و تصویر عالی فیلم .
وقت ناهار من گیر دادم که سوشی میخواهم. تا بحال سوشی نخورده بودم. در واقع از دیدن آن دچار تهوع میشوم، ولی میخواستم ببینم که چه مزهای دارد. رفتم و به آشپز ژاپنی گفتم :
- من تا به حال سوشی نخوردهام. میخواهم یک دانه امتحان کنم. پولش را میدهم، ولی یک پرس نمیخواهم، فقط یک دانه .
قبول کرد. جلوی رویم مشغول درست کردن سوشی شد. برنج را پهن کرد، بعد یک ورقه جلبک روی آن گذاشت. بعد تکههای ماهی را با سلیقه روی آن چید. این مجموعه را لوله کرد و مثل رولت به سه قطعه برش داد. سه تا سوشی را به من هدیه داد و حاضر نشد هیچ پولی بگیرد.
سه تا سوشی را نگاه کردم. انگار میخواستم از ارتفاع هشتصد متری پایین بپرم، همانقدر هیجان و ترس داشتم. سس سویا را روی سوشی ریختم و یکمرتبه تمامش را داخل دهانم چپاندم. بوی گند ماهی خام تمام دهن و دماغم را پر کرد. سعی کردم آن لقمه بدبوی بدمزه را قورت بدهم و در عین حال به آشپز ژاپنی لبخند بزنم و بگویم :
- پسر! عجب چیز محشریه! چرا تا حالا سوشی نخورده بودم؟ !
ولی موج تهوع، اجازه اجرای چنین نمایشی را نداد. دستمال را جلوی دهانم گرفتم و تا جایی که میتوانستم بسرعت از آنجا دور شدم. تا مبادا روی آشپز بالا بیاورم. طفلک آقا ژاپنیه... در چشمانش نومیدی و ناکامی را دیدم... امیدوارم هاراگیری نکرده باشد. تا دو ساعت معدهام آرام نگرفت. عجب آشغالی بود. البته با عرض معذرت از تمام سوشی خوران محترم.
خدا را شکر سوشی هم خوردم. مادربزرگم دوستی داشت که سالی چند بار امتحان رانندگی میداد و رد میشد. افسر راهنمایی رانندگی ازش پرسید: «مادرجان! تو این گواهینامه را برای چی میخواهی که با این پشتکار بیست بار امتحان دادی؟» او هم با حاضر جوابی گفت: «میخوام وقتی مردم و نکیر منکر از م پرسیدند در این عمر دراز چه کردی؟ جواب بدهم تصدیق رانندگی گرفتم!» افسر هم فوری او را قبول کرد تا از دیدن دوباره روی ماهش راحت بشود. من هم الحمدالله سوشی خوردم که یک جوابی برای نکیر و منکر داشته باشم. والله بخدا !
قصه ما بسر رسید . با کمال افتخار اعلام می کنم هیچ کدام از ما در طول این سفر جریمه نشدیم:) انگار بالاخره داریم یاد می گیریم چطور با هم خوب تا کنیم و خوش باشیم. خدا را شکر...