آدمهای موفق، دکمه خاموش و روشن دارند! یعنی میدانند چه موقع باید دست از کار بکشند و استراحت کنند و پس از اینکه شارژ و سرحال شدند، دوباره مشغول به کار شدند .
من هم دکمه خاموش و روشن داشتم. یعنی همه هفته، دور از جان همه، مثل یابو کار میکردم، ولی یک روز هفته را استراحت میکردم و خوش میگذراندم. از عید امسال دکمه خاموش و روشنم از کار افتاد! چون یک سایت داغون روی دستم مانده که نمیدانم چطور سر و تهش را جمع کنم. یک مطب شلوغ که هر روز شلوغتر میشود و نمیتوانم به تقاضای آدمهای بیمار جواب منفی بدهم و خانهای که در حال حاضر جایگاه استراحت و خلوت کردن من نیست، بلکه محلی برای خدمت بیشتر و سرویس دادن بیشتر است. یعنی اگر مطب و سایت را هم بیخیال شوم، باز هم نمیتوانم استراحت کنم .
میدانستم وسط همین هاگیرواگیر باید بزنم زیر همه چیز و قدری استراحت کنم. میدانستم وسط همه کارهای عقب افتاده و تقاضاهای روزافزون باید «نه» بگویم و کنار بزنم. ولی نمیدانستم چطوری .
خدا به دعاهای ما گوش میکند. خدا حواسش به ما هست. من هروقت گفتم: «خدایا! من که راهش را نمیدونم. خودت چارهای براش پیدا کن.» برایم چاره پیدا میکند، چه چارهای! که ندانی چیست آن چارهای که او پیدا میکند: )))
یک مسافرت کاری برایم جور شد. هورا! بوی سفر که به مشام من میخورد، حالم خوب میشود. آن هم نه یک روز و دو روز، بلکه پنج روز! یک سال پیش از مدرسه رفتن، اولین کتاب عمرم را خواندم که «مارتین در سفر» نام داشت و داستان دختر شش سالهای بود که زد به چاک جاده و به سفر رفت!
دلم میخواست آقای شوشو در این سفر همراهم باشد. ولی ما نمیتوانیم پسر را دم امتحان کنکور پنج روز به حال خود رها کنیم. اگر کنکور نداشت، مشکلی نبود. به فرض هم تمام آن پنج روز را میخوابید یا تلفن حرف میزد یا تلویزیون نگاه میکرد. اشکالی نداشت. ولی الان دم کنکور... نه! این جفای بزرگی در حق او خواهد بود .
بنابراین خودم تنهایی میروم. به نق نقهای آقای شوشو که میگوید: «خب... نرو! بمون پیشم!» گوش نمیدهم. چون میدانم جسم و روحم تحت فشار است. البته او یک روز مرا همراهی میکند و بعد برمی گردد .
برایم جالب است که از همین الان برای آقای شوشو دلم تنگ شده است. ولی خب... بهتر است خودم را نونوار وتر و تازه کنم. چون دارم به یک پیرزن غرغرو تبدیل میشوم. در حالی که دلم میخواهد یک پیرزن مامانی خوش اخلاق باشم !
برای شما از آن دیار زیبا عکس خواهم آورد. من تا به حال در اردبیهشت به شمال ایران سفر نکردهام. باید سفر به خود بهشت باشد. آخ جون !