دوشنبه 23 مرداد، ساعت ده شب به دوبی رسیدیم. مقدمات اولیه را طی کردیم و نیمه شب خود را به کعبه آمال دوبی، یعنی سیتی سنتر رساندیم! البته نه برای خرید بلکه برای سینما رفتن. اگر دوبی می روید، حتما سینما هم بروید. فیلم در کشور اسلامی پخش می شود، پس نگران بدآموزی و صحنه های ناجور نباشید. ولی از سالن بزرگ، صندلی های راحت، کیفیت عالی صدا و تصویر لذت ببرید.
ما فیلم سه بعدی اسپایدرمن را دیدیم. من تا به آن موقع فیلم سه بعدی ندیده بودم. عجب چیزی است. یک لحظه حواسم پرت شد و نگاهم را از پرده سینما برداشتم. دوباره که به پرده نگاه کردم، برقگیر بالای ساختمان امپایر استیت داشت می رفت توی چشمم! به موقع سرم را کنار کشیدم و چشمم را نجات دادم. کلی باعث تفریح همسر گرامی ام شدم.
ساعت سه صبح تلوتلو خوران به هتل برگشتیم.
فردا صبح من از خرید کردن در رفتم و تا ظهر خوابیدم. عاشق اتاق های خیلی تاریک هتل هستم. در سکوت و تاریکی مطلق فرو رفتم و تا جا داشت خوابیدم. پدر و پسر هم خرید کردند.
عصر در یک تور دوبی گردی شرکت کردیم. عالی بود. من بیش از ده بار به دوبی رفته ام، ولی تا آن موقع اینجوری دوبی را ندیده بودم. تور لیدر ایرانی داشت. یک پسر خوشروی جنوبی به نام عیسی. همه افراد تور هم ایرانی بودند.
قصر حاکم را دیدیم. اطراف قصر را جوری گلکاری و درختکاری کرده اند که اگر عکس های ما را ببینید فکر می کنید که ما شمال بوده ایم! طاووس ها آزادانه آنجا در حرکت و رفت و آمد بودند.
شهر جمیرا را دیدیم. شهری را به شیوه عربی قدیمی ساخته اند. اطرافش خندق کنده اند. بازاری قدیمی دارد. بسیار زیباست.
جزیره پالم را دیدیم. جزیره ای مصنوعی و ساخته دست بشر. با مقدار خاکی که برای ساختن آن به کار رفته است، می شود جاده ای به طول دو برابر دور کره زمین ساخت! چه آپارتمان هایی، چه ویلاهایی ...
هتل آتلانتیس به بزرگداشت تمدن افسانه ای آتلانتیس ساخته شده است. تمدنی که افلاطون ادعا کرده در روزگار دور وجود داشته است و بالاترین پیشرفت تکنولوژیکی بشر را ایجاد کرده است. زینت این هتل، صدف های بزرگ بود.
سری به جبل علی زدیم. مغازه ای که اجناس برند را به قیمتی پایین می فروشد. چند تکه رخت و لباس خریدیم. می خواستیم فردا هم برگردیم که دیدیم حیف است سیتی سنتر را بگذاریم و جایی برویم که انتخاب زیادی نداریم.
از مال ابن بطوطه بازدید کردیم. عجب جایی بود. ابن بطوطه یک جهانگرد عرب است که برای خودش مارکوپولویی بوده است. این مال را جوری طراحی کرده اند که هم می توانید خرید کنید و هم سفرنامه ابن بطوطه را به چشم ببینید.
ابن بطوطه از اندلس (اسپانیای قدیم) راه افتاده و به ترتیب تونس، مصر، ایران، هند و چین را دیده است. سفر او 27 سال طول کشیده است. ساختمان بسیار زیبایی ساخته اند. اولین چیزی که مرا بر جای خود میخکوب کرد این بود که وارد سالنی شدیم که آسمان داشت! آن هم آسمانی آبی با ابرهای پراکنده! این سالن تونس را نمایش می داد.
سپس به دوبی مال رفتیم. بزرگترین فروشگاه دنیا که بیش از سیصد رستوران و کافه در آن وجود دارد. آن قدر مغازه دارد که اگر در هر مغازه 20 ثانیه توقف داشته باشید، سه روز طول می کشد که همه مغازه ها را بازدید کنید. آکواریوم بزرگ دوبی، سالن اسکیت روی یخ و آبشار دارد. یکی از جاذبه های توریستی دوبی مال، رقص فواره است که هر شب ساعت نه آغاز می شود. چند دقیقه ای خود را به دست موسیقی سپردیم و طنازی فواره ها ما را مدهوش کرد.
بخش مدرن دوبی که به نیویورک کوچک معروف است، بهشت مهندسین و آرشیتکت هاست. هر آنچه بشر می تواند تصور کند، مهندسین در آینجا ساخته اند: ساختمانی که در طول یک ماه، یک بار دور خودش می چرخد، برج خلیفه با 161 طبقه که از طبق صدم، اکسیژن هوا آنقدر کم است که نمی شود پنجره ها را باز کرد و گرنه ساکنین آن طبقات خفه می شوند، آسمان خراش هایی با شکل هایی بسیار عجیب و دور از ذهن. آنقدر عجیب که گویا در یک فیلم تخیلی سال 3000 شرکت کرده اید.
شام را در یک رستوران ایرانی نوش جان کردیم. خورش بامیه! عالی بود. نیمه شب، خرد و خمیر به هتل برگشتیم.
روز سوم روز خرید بود. برای پسر روز بزرگی بود. زیرا مبلغی مشخص را دریافت کرد و به تنهایی و بدون کمک دیگران، خرید کرد. پیشرفت بزرگی بود و او بخوبی از عهده این کار برآمد. از خریدهای خود بسیار راضی است.
من هم یک کت و دامن و یک لباس شب و سه تا بلوز خریدم. امسال تصمیم گرفتم مثل پولدارها خرید کنم. فقط جنس های با کیفیت و خوب خریدم. لباسی خریدم که با پوشیدن آنها احساس بهتری پیدا کنم. پیش از این تعداد زیادی جنس بی کیفیت می خریدم و احساس بدبختی می کردم. در میان رنگ های شاد لباسها گشتم و از طرح های جورواجور لذت بردم و به خود قول دادم بار بعد پولدارتر به آنجا برگردم. البته این سفر و خرید را کامل مهمان همسرم بودم.
روز آخر روز پارک آبی بود. توصیه می کنم وقتی به دوبی می روید پارک آبی را از قلم نیندازید. در پارک آبی می توانید با بلوز و شلوار داخل آب شوید. حتی خود پارک آبی لباس یکسره ای طراحی کرده که همه جای بدن و حتی سر و مو را می پوشاند. گشاد هم هست و به بدن نمی چسبد. بابت حجاب و پوشش نگران نباشید.
نام من آناهیتا، فرشته موکل آب است. نام خانوادگی ام چشمه علایی. یعنی من در نام خود دو عنصر وابسته به آب دارم. حدس می زنید که عاشق آب و آب بازی و دریا و اقیانوس هستم. اولین بار بود که همراه همسرم به پارک آبی وایلد وادی می رفتم. بازی های پر هیجانی دارد. وقتی سوار بر یک تیوپ با سرعت زیاد به بالا و پایین پرتاب می شوی، بی اختیار جیغ می کشی و بی اختیار قهقهه خنده سر می دهی. جیغ کشیدن، چاکرا ی سه و پنج را خالی و پاکیزه می کند.
ما ایرانی ها خشم زیادی را در چاکرای سه (اطراف ناف) پنهان کرده ایم. به همین دلیل به کوچکترین بهانه پرخاشگری می کنیم. ما ایرانی ها فریادها، گریه هاو خنده های زیادی را در چاکرای پنج (گلو) پنهان کرده ایم. به همین دلیل با صدای بلند و گوشخراش حرف می زنیم و به هر بهانه ای غر می زنیم و فریاد می کشیم.
شهرنشینی فرصت فریاد زدن را از ما گرفته است. این قبیل بازی ها، باعث پاکیزه شدن چاکراهای سه و پنج می شود. البته خود آب هم هاله را پاکیزه و درخشان می کند. برای تان پیش آمده است که اضطراب داشتید و زیر دوش آب رفتید و پس از آن دیده اید حال تان بهتر شده است؟ آب پاک کننده ای بی نظیر است.
وایلد
وادی موج سواری هم دارد. من هفت هشت باری با کله خری آن را امتحان کردم و
هر بار ظرف چند ثانیه گ...زمعلق شدم. کلی خندیدم. الان هم همه تنم درد می
کند. سایر افراد تور ما به من به چشم یک قهرمان نیمچه ملی نگاه می کردند.
نفهمیدم چرا. شاید از پررویی من خوششان آمده بود.
ساعت دو صبح به تهران رسیدیم. از شدت خستگی حرف نمی زدیم. فوری بیهوش شدیم.
قصه ما بسر رسید و ما به خونه مون رسیدیم. هنوز از کلاغه خبری در دست نیست.