ما خانه خریدیم!
و همه چیز از یک تراول پنجاه هزار تومنی شروع شد !
حدود یک سال و نیم پیش، یعنی هفته دوم فروردین ۱۳۹۲ ، من به دست و پای آقای شوشو پیچیدم که بیا برویم حساب پس انداز باز کنیم و او میگفت: «عید است و هیچ پول اضافی برای پس انداز ندارم . »
البته شما گیس گلابتونیها میدانید که طبق چهار حساب توانگری قبل از هر خرجی باید حساب خیریه و پس انداز را کنار بگذارید و بعد سراغ سایر مخارج بروید. همسرم نیز این مطلب را به خوبی میدانست ولی در عمل، پس انداز کردن را پشت گوش میانداخت. دلم میسوخت که با درآمد خوب و استعداد عالی تجارت، حتی یک میلیون تومان پس انداز نداشت. شروع کردم به چانه زدن :
- پانصد تومن پس انداز کن !
- ندارم !
- دویست تومن! صد تومن !
- ندارم
- پنجاه تومن اضافی هم نداری؟
- پنجاه تومن که دارم .
- پس با پنجاه هزار تومن حساب پس انداز باز کن
- یعنی چی با این همه اهن و تولوپ برم پنجاه تومن بزارم تو حساب؟
- باید از یک جایی شروع کنی. از همین جایی که هستیم و با همین چیزی که داریم همین الان کاری میکنیم.
مهلت ندادم که حتی پنج دقیقه از حرفمان بگذرد. سوار ماشین شدیم و دم در بانک رفتیم . حساب دو امضایی باز کردیم. حساب دو امضایی ۹۹ درصد مال همسرم و یک درصد مال من، زیرا نقش من تشریفاتی است. من پس اندازگر بسیار خوبی هستم، اگر پولی دستم بیاید، براحتی نمیتواند از چنگم در برود. ولی همسرم عادت به پس انداز نداشت. فقط برای اینکه همسرم برای خرج کردن این پول مجبور شود از سد من عبور کند که عمرا فکرش را هم نمیکرد. مگر از جانش سیر شده بود !
به محض اینکه آقای شوشو با اخم و تخم و در واقع خجالت، حساب پنجاه تومنیاش را افتتاح کرد، من دویست هزار تومنی که به من عیدی داده بود، داخل حسابش ریختم. قدری جا خورد. پنجاه تومن دیگر هم به حساب اضافه کرد .
یعنی ظرف دو دقیقه آدمی که هیچوقت پنجاه تومان پس انداز نداشت، صاحب سیصد هزار تومان پس انداز شد، آن هم سیصدهزارتومانی که اگر پشت گوشش را میدید میتوانست دوباره آن را ببیند! چون به دست من کلید شده بود .
این حرکت بقدری به دهان آقای شوشو خوش آمد که ظرف شش ماه ده میلیون تومان پس انداز کرد و یک سال پیش توانست داروخانهاش را رهن کند و بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۳ ساعت دو بعدازظهر اولین خانهاش را خرید .
بله! ما هم صاحب خانه شدیم!
یک آپارتمان صد ود ه متری پر نور نوساز در رودهن. یک آپارتمان صد متری هم در همان ساختمان برای پسر رهن کردیم .
از دوستانی که در پست چگونه خانه بخریم؟ کامنت گذاشتند سپاسگزارم بویژه نصیبه جون که نوشت: «برای خریدن خانه باید باور کنی خریدن خانه مثل آب خوردن آسان است ! » ای جانم... چقدر این جملهات مرا تکان داد و قلبم راشاد کرد. بله راز خریدن خانه همین است. باید ایمان داشته باشم رسیدن به آرزوها مثل آب خوردن آسان است. با همین طرز فکر مطبم را در حالی خریدم که فقط یک چهارم پول خریدش را داشتم. و همسرم معامله خانه دلخواهمان را با پرداخت یک سوم پیش بها، جوش داد.
خریدن خانه مثل آب خوردن آسان است! به شرطی که باور داشته باشی خدا دوست دارد تو موفق و شاد باشی. خدا بندگانش را در گرفتاری و حسرت نمیخواهد. او گشاده دست است و هوای همه ما را دارد .
ادامه دارد