این روزها یک پای من تهران است و یک پایم بومهن. باید مطب و دو خانه را مرتب کنیم. حکایت زیر، یکی از نمونههای روزهای درهم برهم من است :
شنبه تا به مطب رسیدم، به منشیام گفتم: «سریع یکی را صدا کن تا تابلوهای مطبم را پایین بیاورد.» آن بنده خدا هم زود یکی را پیدا کرد و تابلوها سه سوته پایین آورده شدند. خدا کند یک منشی به خوبی این خانم در بومهن پیدا کنم. منشی خوب نصف یک مطب خوب است. ویزیت بیماران که تمام شد، گفتم سه تا تابلو را پشت ماشینم بگذارند و به خانه آمدم .
شب به آقای شوشو گفتم :
- فردا با ماشین خودم میام بومهن
- چرا؟
- چون باید دنبال کارهای مطب بروم. با ماشین شاسی بلند راحت نیستم. تو هم نمیتوانی داروخانه را ول کنی و دنبال کارهای من بروی. پس من با ماشین خودم میروم، تو هم با ماشین خودت برو
- هر جور راحتی
یکشنبه صبح او به داروخانه رفت. من اول چک میل صبحگاهیام را انجام دادم، بعد رفتم پمپ بنزین و باک ماشین را پر کردم. من یک MVM ۱۱۰ مشکی کوچولو دارم. این اولین ماشینی است که خودم خریدم. تا قبل از آن سوار ۲۰۶ خریداری شده توسط باباجون میشدم ولی یک روز وقتی بالاخره از خودم خجالت کشیدم که در چهل سالگی هنوز نتوانستهام یک ماشین برای خودم بخرم، سوییچ ماشین را به بابا پس دادم. یک سالی هم با اتوبوس و تاکسی این طرف و آن طرف رفتم. بعد این ماشین را خریدم. میتوانستم با قیمت کمتری، پراید چهار سیلندر را بخرم، ولی ماشین سه سیلندر خریدم که آلودگی هوای کمتری تولید کنم .
در سوئیس دیده بودم بیشتر مردم سوار ماشینهای سه سیلندر هستند. ماشین فسقلی smart هم حسابی طرفدار داشت. من هم به خیال خودم داشتم «سبز» عمل میکردم. ولی وقتی متوجه شدم کولر جیمبو کوچولو کار نمیکند و تمام این پنج تابستان خیس عرق این طرف و آن طرف رفتم، در دلم به «سبز» بودن حسابی خندیدم .
ولی خداییش چه ماشین کم مصرفی است. من هم که فقط از خانه به مطب و بالعکس در حرکتم. ضرب المثل «این ماشین مال یه خانم دکتره که فقط باهاش تا مطب میره و برمی گرده!» راستی راستی در مورد جیمبو صدق میکند. جیمبو کیه؟ من روی وسایل شخصیام اسم میگذارم و با آنها حرف میزنم. اسم ماشینم جیمبو است .
داشتم میگفتم که جیمبو به راستی ماشین کم مصرفی است. ماهی سی لیتر بنزین مصرف میکند. به قول آقای شوشو: «روی پنبه یه ذره بنزین میریزی و میگیری جلوی دماغ جیبمو. این بیچاره هم یک ماه راه میره !»
پس از پر کردن باک ماشین، آرام آرام تا بومهن راندم. در داروخانه صبحانه مبسوطی نوش جان کردم. نان سنگک تازه و پنیر خوشمزه و چای شیرین. بعد مثل سگ سوزن خورده دنبال کارها رفتم :
۱ - سراغ تابلوسازی رفتم. نبود. به موبایلش تلفن کردم. گفت تا دوازده و نیم میآید .
۲ - به مخابرات رفتم تا دو خط تلفن برای مطب بخرم. ازم پایان کار ساختمان خواستند .
۳ - به فروشنده مطب تلفن کردم. گفت تا دوازده میآید .
۴ - کمی در داروخانه نشستم و دندانهایم را روی هم فشار دادم .
۵ - دوباره به فروشنده مطب تلفن کردم. گفت تا دوازده و نیم میآید .
۶ - به تابلوساز زنگ زدم. گفت تا یک میآید .
۷ - به فروشنده مطب زنگ زدم. گفت خودش تلفن میکند .
۸ - دوباره دندانهایم را روی هم فشار دادم .
۹ - فروشنده مطب زنگ زد .
۱۰ - رفتم ازش مدارک را بگیرم. یک مدرک بیربطی را به شاگردش داده و رفته بود .
۱۱ - برای بار نمیدانم چندم به فروشنده مطب تلفن کردم .
۱۲ - پانزده دقیقه بعد با همه مدارک آمد .
۱۳ - سراغ تابلوساز رفتم. نیامده بود .
۱۴ - به تابلوساز زنگ زدم. گفت تا پنج دقیقه دیگر میآید .
۱۵ - پانزده دقیقه بعد که به کلی در آفتاب کباب شده بودم، آمد .
۱۶ - تابلوها را تحویلش دادم و گفتم چون ساختمان مطب، فلزی و قرمز است، میخواهم روی تابلوها را عوض کند تا با ساختمان هماهنگ باشد. اصرار کردم «متخصص جراحی» درشت باشد، نه اسم من. شاخ درآورده بود .
گفت: «این کار معمول نیست .»
میخواهم نامعمول باشد! تا صد کیلومتری این دور و بر جراح خانم وجود ندارد. اسم من هرچه باشد، چندان مهم نیست. مردم برای اسم من نمیآیند، بلکه برای تخصص من میآیند .
۱۷ - تازه منطق مرا متوجه شد. بعد شروع کرد در مورد بیماریاش با من صحبت کردن که زود مطلب را درز گرفتم: «در مورد این نوع بیماریها باید با یک آقای دکتر مشورت کنید.» قیمت را پرسیدم و بیرون آمدم
۱۸ - سر راه از مدارکم کپی گرفتم .
۱۹ - به اداره مخابرات رفتم. یک کارمند بداخلاق چند تا داد سرم کشید که نفهمیدم بابت چی بود. بعد فهمیدم گرسنه است !
۲۰ - به همکارش گفتم: شما خوش اخلاقتر هستید. کاش پیش شما میآمد. این آقا ظرف همین دو دقیقه وقت کرد سه تا داد سر من بزند .
۲۱ - هر سه خندیدیم و آقای گرسنه بداخلاق، خوش اخلاق شد .
۲۲ - دو تا خط تلفن ثبت کردم .
۲۳ - آقای شوشو سه بار تلفن کرده بود که «کجایی؟ من گرسنه مه !»
۲۴ - به داروخانه برگشتم. همراه آقای شوشو به بهترین پیتزافروشی رودهن رفتیم و یک پیتزای قابل خوردن ولی نه چندان خوشمزه خوردیم .
۲۵ - به مطب جدید من رفتیم. آخیش... یادم رفته بود که چه جایی را خریدهام. چه پر نور و قشنگ است. پنجرههایش به یک باغ قدیمی باز میشود. مطب پر از سبزی درختان قدیمی چنار است .
۲۶ - یکی یکی اشکالات و ایرادهای مطب را نوشتم تا ظرف یک ماه آینده آنها را برطرف کنم. اول از هم باید پکیج و رادیاتور را نصب کنم .
۲۷ - به داروخانه برگشتیم و من سوار جیمبو شدم و به تهران برگشتم .
۲۸ - سر راه یک ماءالشعیر لیمویی خریدم .
۲۹ - به خانه که رسیدم، اول به آقای شوشو زنگ زدم و خبر سلامتیام را دادم. بعد لیوان بزرگی را پراز یخ و ماءالشعیر کردم. هووووووووف... عجب چیزی بود
۳۰ - دوش گرفتم و روی مبل ولو شدم. تا ساعت نه شب فیلم نگاه کردم
خب... این یک روز !