بچه که بودم هر سه یا چهار سال خانه و شهر زندگیمان عوض میشد، ولی اسبابکشی نداشتیم. چون از یک خانه مبله به خانه مبله بعدی کوچ میکردیم. وقتی به تهران آمدیم، مادرم همه وسایل زندگی را از نو خرید. پس باز هم اسبابکشی نداشتیم. وقتی از امیرآباد شمالی به شهرک غرب رفتیم، باز هم مادرم همه چیز را یکسره نو کرد. من زیاد خانه عوض کردم، ولی اسبابکشی نداشتم.
در عوض ظرف پنج سال اخیر، این چهارمین بار است که اسبابکشی میکنیم. از تصور اسبابکشی چهار ستون بدنم میلرزد و نمیدانم باید از کجا شروع کنم. به همین دلیل سکان اسبابکشی را به دست آقای شوشو سپردهام. او آسان گیر است. همیشه معتقد است "کاری نداریم که!" و تا لحظه آخر حرکت زیادی انجام نمیدهد. بعد در لحظه آخر نمیدانم چطوری همه کارها را انجام میدهد. من برای انجام آن همه کار باید یک هفتهای خیلی دقیق برنامهریزی کنم و چند شب بیخوابی بکشم و حرص و جوش بخورم.
به همین دلیل همه چیز را به آقای شوشو سپردهام و هرچه او میگوید انجام می دهم. هرچه را نمیگوید، انجام نمی دهم. حرف اضافی هم نمیزنم. اسبابکشی چیزی نیست که بتوانم تنهایی آن را به ثمر برسانم. با بداخلاقی کردن و سختگیری کارهایم بیشتر گره میخورد. به نظرم مردها برای کوچ استعداد بیشتری نسبت به زنها دارند. دست کم در مورد من و همسرم که اینطور است. او در تدارک کوچ ماست و من به فکر غذای فردا!
داریم کارتون میبندیم هوار تا. وسایل انباری را بیرون کشیدهایم. وای! نمیدانم آب از کجا داخل انبار شده بود و کارتونها کپک زده بود. عق زنان کارتونها را بازنموده و بخشی از جهاز مرا که ظرف پنج سال اخیر رویت نشده بود، کشف کردیم! چقدر آشغال و وسایل اضافی این طرف و آن طرف داریم. چند دست بشقاب و کاسه داریم؟! چه ظرفهای خوشگلی داریم!
میدانم که سادهزیست تر از آن هستم که این ظروف زیبا را بکار بگیرم، از طرفی آنها به قدری زیبا هستند که نمیتوانم از داشتنشان صرفنظر کنم. تضاد عجیبی در وجودم تاب میخورد که ازش سر در نمیآورم. دلبستگی تازهای در خودم کشف کردم که از آن خبر نداشتم: دلبستگی به ظروف زیبا بدون آن که بخواهی از آنها استفاده کنی! من این وضعیت را در مادرم دیده بودم و از وجود آن در خودم متعجب شدم. ولی خب... هست دیگر... چه کارش کنم؟
سهتایی آش و لاش شدیم از بس روزنامه به دور ظرفها بستیم و کارتون پیچیدیم. میدانستم کتاب وسیله مفیدی است و مصارف فراوانی دارد:
· وقتی مجبوری روی زمین بنشینی، از کتاب به عنوان زیرانداز استفاده میکنی
· وقتی هوا گرم است، با کتاب خودت را باد می زنی
· وقتی میز لق می زند، می توانی کتاب را زیر پایه لق آن بگذاری
· با کتاب می توانی مگس بکشی
· با کتاب می توانی به بغلدستیات پس سری بزنی
خلاصه وسیله مفیدی است. ولی در هنگام اسبابکشی کتاب یک فایده دیگر خود را نشان میدهد: می توانی از کتاب برای محکم کردن کف کارتون استفاده کنی و ظروف را محفوظ نگهداری. به همین دلیل باید فرهنگ کتاب را گسترش داد و کتابهای بیشتر در خانه داشت.
طبق برنامهریزی عالی آقای شوشو، قالیها را برای شستشو تحویل دادیم. دو نفر هم آمدند و مبلها شستند.
وسط هاگیر واگیر بستهبندی، فیلم زیبای Trnascedence با بازی زیبای جانی دپ را دیدیم. فیلمی علمی، عارفانه و عاشقانه. داستان فیلم را تعریف نمیکنم. باید خودتان ببینید که مرزهای خلاقیت و نیروی تجسم و ایده پردازی انسانها بیانتهاست. به قول ناپلئون هیل، هرچه بتوانیم تصور کنیم، به دست میآوریم. پس یعنی بزودی زمین شاهد چنین پیشرفتهایی خواهد بود؟ کاش عمرم قد بدهد و من هم چنین چیزهایی را به چشم ببینم.
در پایان فیلم، من و آقای شوشو تا یکی دو ساعتی در فضا بودیم. میدانید که قرن بیستم قرن احترام گذاشتن به آدمها بود: زنها و رنگینپوستان محترم شمرده شدند. تمام بقایای نژادپرستی از روی زمین محو شد و نژاد انسانی صرفنظر از جنسیت و نژاد محترم اعلام گردید. این قرن، قرن احترام به مادر زمین است. تلاشهای انسانهای والا از مرز نژاد انسان گذشته و شامل زمین زیبا شده است.
البته برای ما ایرانیها که هنوز در احترام گذاشتن به حقوق یکدیگر دچار مشکلات پایهای و اساسی هستیم، مباحث احترام گذاشتن به زمین زیبا مطلبی زائد است. در سفرنامه «کوش آداسی» نوشتهام که ما چقدر از رفتارهای ناهنجار هموطنان خود عذاب کشیدیم. انشا الله ما ایرانیها بزودی ادعاهای تمدن دو هزار و پانصد ساله را به واقعیت تبدیل کنیم.
قبل از ازدواج ما خانه آقای شوشو به شکلی بود که هربار میخواستی کنترل تلویزیون یا تلفن را پیدا کنی، باید یک ساعتی تمام خانه را می گشتی و همه وسایل پخش وپلا در خانه را بلند می کردی و زیرش را نگاه می کردی. در طول پنج سال اخیر خانه ما چنان نظمی یافت که با چشمبسته هم میتوانستی این دو شی مهم را پیدا کنی. این چندروزه پدر و پسر مهلت پیداکردهاند تا به عادت سابق برگردند. چون زورم نمیرسد اسباب و اثاثیه را مطابق میلم منظم بچینم، خودم را به بیخیالی زدهام. آی مزه میده برای هر چیز کوچکی یک ساعت بگردی و بگردی!