روز اول: پنجشنبه ۲۲ شهریور
ساعت شش و نیم صبح بیدار شدم. اول پیامی کوتاه در سایت گیس گلابتون گذاشتم تا دوستان بدانند تا سه چهار روز نمیتوانم ایمیلها را جواب بدهم. بعد دوش گرفتم و آقای شوشو را بیدار کردم. کمی بعد پسر هم بیدار شد. سرپایی لقمه نان و پنیری خوردیم. دلم چایی میخواست، ولی امکان چایی دم کردن فراهم نبود. آخرین جمع و جورها را انجام دادیم. من لباس نخی و گشادی پوشیدم. فقط کرم ضد آفتاب به صورتم و کرم دور چشم به دور چشمهایم زدم و خودم را برای دو سه روز هپلی بودن آماده کردم .
ساعت نه صبح، شش مرد غیور کرد و دو کامیون از راه رسیدند. سریع و بیگفتگو بارها را سوار کامیون کردند. من مثل شیر بالای سر کیف حاوی پول، سکه، دلار و طلا، لپ تاب و تبلبت نشسته بودم. چهارچشمی رفت و آمدها را میپاییدم. قرار بود بعضی وسایل را با ماشین خودمان ببریم. مواظب بودم کسی اشتباهی به آنها دست نزند .
بارگیری تمام و دو کامیون لبالب پر از اسباب شد. ماشین من و ماشین آقای شوشو هم پر شد. من تنهایی به راه افتادم و پسر با آقای شوشو. من آرام و بیشتاب رانندگی میکنم. ولی در کمال تعجب زودتر از همه به رودهن رسیدم .
آپارتمان پسر طبقه اول است و آپارتمان ما طبقه پنجم. پسر در طبقه اول مسقر شد و من در طبقه پنجم. اول همان وسایل قیمتی فوقالذکر را در اتاقی گذاشتم و در اتاق را قفل کردم. بعد کارگران را راهنمایی کردم که وسایل را کجا قرار بدهند .
در اسبابکشیهای قبلی من پیش از اسبابکشی به خانه سرکشی کرده بودم و از تمیز بودن کار نظافتچی مطمئن بودم. این بار قرار بود پدر و پسر آخرین سرکشیها را انجام بدهند. متأسفانه نظافت وضعیت مناسبی نداشت. باز آپارتمان ما بهتر بود چون آپارتمان ما زودتر آماده شده بود و من تونسته بودم قدری روی کار نظافتچی نظارت داشته باشم. ولی نصف آپارتمان پسر هنوز گلی بود. آپارتمان ما هم هیچ دلچسب نبود. دلم میخواست قبل از اینکه اثاث داخل خانه بیاید داخل خانه حسابی تمیز بشود. ولی بیخیال. این هم بغل بقیه چیزهایی که دلم میخواست و نشد .
دفعات قبل من دقیقاً به باربرها میگفتم وسایلم را کجا بگذارند تا بعداً مجبور نشوم وسایل بزرگ را زیاد جابجا کنم. این بار ممکن نبود. به علاوه هنوز یکی از اتاقهایمان ناکامل است. بهر حال یک جوری دستهبندی کردم که در هنگام تعمیرات و نظافت کمتر مشکل داشته باشیم .
ساعت چهار بعدازظهر، انتقال وسایل تمام شد. هزینه باربری دو برابر قیمتی که طی کرده بودیم، از آب درآمد. همیشه همین طور است. تازه خدا را شکر که همه چیز به آرامی طی شد. معمولاً در جریان اسبابکشی مرتب قهر و آشتی کارگران رخ میدهد. ولی این بار بیسر و صدا تمام شد .
غذا را در رستران آرش بومهن خوردیم. غذای خوب و تازهای دارد. به آپارتمان برگشتیم. زیراندازی پهن کردیم و تشک را روی آن انداختیم و نیم ساعتی بیهوش شدیم. یعنی من بیهوش شدم وگرنه آقای شوشو به قدری ذوقزده و خوشحال بود که سرجایش بند نمیشد .
پنج سال بود آقای شوشو دلش میخواست کف اتاقخوابها را موکت کند و من موافقت نمیکردم. نمیدانم چی شد راضی شدم یکی از اتاقخوابهای این خانه را موکت کنیم. حالا آقای شوشو وا نمیداد که! همین بریم موکت پیدا کنیم. دیدم نمیگذارد بخوابم. سه تایی دنبال موکت راه افتادیم. حالا میگوید سالن را هم موکت کنبم دیگه! جیغم در آمد: «اصلا اتاق خواب را هم موکت نمیکنیم!» که کوتاه آمد .
متأسفانه امسال نتوانستم مثل سالهای پیش خانهای را که در آن ساکن بودیم، تمیز نگه دارم. چون بیشتر اوقات به خاطر درس پسر خانه نبودم. سالهای قبل هم خودم هر روز خانه را تمیز میکردم. هم هفتهای یکبار پدر و پسر را به کار میکشیدم. امسال آقای شوشو ساعت ده شب میآمد. روزهای تعطیل دلم برایش کباب بود و دلم میخواست استراحت کند. پسر هم کنکور داشت و از کلیه کارها معاف. من هم که خانه نبودم. همین مطلب بهانه آقای شوشو بود که گوله گوله کرک روی سنگ جمع میشود. عزیز دل اگر خانه هفتهای یک بار جارو شود که کرک گوله نمیشود. اگر جارو نشود همان کرک در موکت گیر میکند. میگوید دست کم روی موکت آن را نمیبینینم. حالا هرچی .
موکت فروشی پیدا کردیم و سفارش دادیم و در حال لیس زدن بستنی به خانه برگشتیم. از صبح آب نداشتیم. سازنده ملک مرتب میگفت کاش دو روز دیرتر میآمدید. ما هم جواب نمیدادیم. میدانستیم اگر دو روز دیرتر هم میآمدیم با همین وضع روبرو میشدیم. قرارداد ما از یک هفته پیش شروع شده بود. قرار بود ما هفته قبل بیاییم. ولی وقتی من آپارتمانها را دیدم وحشت کردم. از بس اشکال داشت و کثیف بود. یک هفته قبل یکسره اینجا بودم. اگر مطب را تعطیل کرده بودم میتوانستم بکلی اینجا را سر و سامان بدهم. ولی خب... نمیشد یکم رتبه مطب را تعطیل کنم. باید بیمارانی که جراحی کرده بودم جمع و جور میکردم. القصه، آخر شب آب وصل شد. گاز وصل شد و من برای بار اول در خانه خودمان تن به آ ب سپردم. این از روز اول !
یادم باشد در اسبابکشی بعدی یک چاقو جیبی در کیفم بگذارم. کاش در اسبابکشی بعدی کارتونها بدون نوشته باشد تا بتوانیم راستی راستی طبقهبندی وسایل انجام بدهیم. روی این کارتونها آنقدر نوشته و آرم وجود دارد که برای پیدا کردن نوشتههای خودم، نیاز به راهنما داشتم .
از وقتی قرار شده به این خانه بیاییم خط و نشان کشیدهام که پنج سال چیزی در مورد دکوراسیون خانه و اسباب و اثاثیه نگفتم. ولی آن دوران تمام شد. دیگر قصد دارم تمام قد خانم خانهام باشم. چیزی را میخریم که من دوست دارم. اگر پول داریم، میخریم. نداریم صبر میکنیم تا پول دستمان بیاید. خرید اجناس ارزان و بیکیفیت تمام شد .
به همسرم گفتم: «من نمیخواهم سالی یک هفته به هتل پنج ستاره بروم ولی بعضی وسایل خانهام به درد مهمانسراهای بیستاره هم نخورد. دو سال است در این خانه ساکن هستیم و پریز توالت کنده است. هرچه گفتم به روی خودت نیاوردی. دورش را چسب زدم. هر روز صبح از دیدن آن دلم زیر و رو میشد. من یک خانه خوب میخواهم. لازم نیست خیلی تجملی باشد ولی وسایل آن خوب و مرتب باشد .»
به دنبال همین صحبت به خیابان امین حضور رفتیم و برای آپارتمان پسر و خودمان حسابی خرید کردیم .
راستی شنبه نتایج کنکور سراسری را اعلام کردند که پسر قبول نشده بود. امروز نتایج کنکور آزاد را اعلام کردند که باز هم نتیجه منفی بود. ولی امروز که پشت آپارتمان پسر بودیم، شنیدیم او با تمام وجود در حال آواز خواندن است. من در تمام پنج سال اخیر صدای آواز او را نشنیده بودم. او خوشحال است و اهمیتی به قبول نشدن و ترک تهران نمیدهد. خدا را شکر که روحیهاش خوب است .
ادامه دارد