جمعه هجدهم مهرماه، آقای شوشو در فرهنگسرای بومهن درمورد «رنجش» سخنرانی کرد. من براحتی مینویسم و برای نوشتن لازم نیست به خودم فشار بیاورم، ولی کم حرف هستم و سخنرانی کردن برایم کاری طبیعی نیست. همانطور که در طول سه سال اخیر شاهد بودهاید، هربار قرار بوده جلوی جمع سخنرانی کنم، به گریه و زاری افتادهام .
ولی آقای شوشو سخنران طبیعی است. برای روز جمعه فقط پاورپوینت آماده کرد، رفت بالای سن و سه ساعت حرف زد ! من کاملا شگفت زده شدم. من برای سه ساعت حرف زدن باید پنجاه ساعت بلکه بیشتر تمرین کنم. بعد او، فکرهایش را در ذهن مرتب میکند و حرف میزند. بابا! دمت گرم! خیلی سالاری !
و چیزی که باعث شد اشک مرا حسابی دربیاورد، این حرفهایی بود که در پایان سخنرانی به زبان آورد. مطمئنم دوست دارید حرفهای آقای شوشو را بشنوید، به همین دلیل آن را اینجا گذاشتهام .
همسر عزیزم، متشکرم ... البته، من معلم معنوی کسی نیستم، ولی همسرم لطف دارد.
بالاخره اولین باران پاییزی بارید و پاییز به شکل رسمی در روز عید غدیر آغاز شد. من عید غدیر و اولین بارش پاییزی را به همه شما تبریک میگویم .
امروز من و آقای شوشو برای خرید لوستر به تهران آمده بودیم. از خیابان مولوی لوستر خریدیم. بعد به لاله زار رفتیم و لامپهای کم مصرف گرفتیم. همانجا یک ساندویچی تر و تمیز بود. ساندویچ مغز، ساندویچ زبان و ساندویچ جگر خوردیم. به عنوان دسر، لبو خوردیم.
واااااااای چه طعمهایی... طعمهای ناب ناب ایرانی. من عاشق غذاهای ایرانی هستم. با اینکه در غذا خوردن ماجراجو هستم و همیشه دوست دارم طعمهای جدید را امتحان کنم، ولی برای من هیچ غذایی، جای غذای ایرانی را نمیگیرد. همان طور که میدانید از فست فود هم خوشم نمیآید و به ندرت هوس خوردن سوسیس، کالباس و پیتزا به سرم میزند .
پس از خرید لوستر و خوردن غذا، به عنوان غذای روح، سری به خانه هنرمندان زدیم. ای جان! نمایشگاه عکسی از خانه مادربزرگه گذاشته بودند . از همه بامزهتر، نمایشی از ارتباط مستقیم با مدیرعامل بود!!! یک تصویر گویاتر از هزار کلمه است: ) ارتباط با مدیر عامل، معمولا یک تلویزیون برفک گرفته و بدون ارتباط است:)))
امروز این ساندویچهای از رده خارج شده و لبویی که از دستفروش کنار خیابان خریدیم، در هوای بارانی و پاییزی، برای من مثل گشت و گذار در میان رویاها بود. به نظر من رومانتیکترین روزهای سال، همین روزهای بارانی پاییزی است. هوا دونفری است و من بالاخره در میانسالگی دارم طعم خوش عشق را میچشم. طعم خوش محبت مردی که دوستم دارد و دوستش دارم. بهشت خدا در روی زمین، همین است و بس. این روزها، قشنگترین روزهای پیاده روی در تهران است. وقت را غنیمت بشمارید. وقت طلاست