با تماشای فیلمهای کارگاه «هدفگذاری» سال ۱۳۹۲ متوجه شدم هنوز دارم مانتوی سال گذشته را میپوشم و کفش سال گذشته را به پا دارم. اعتراف میکنم در خرید لباس اهمالکار هستم. تا وقتی کف کفشم ور نیاید یا مانتویم بکلی رنگ و رو رفته نشود، به ذهنم نمیرسد باید کفش و لباس نو بخرم .
برای کارگاه «هدفگذاری» سال ۱۳۹۲ وقت نکرده بودم، بوتاکس و رنگ مویم را تجدید کنم. برای کارگاه «چگونه همسر دلخواه خود را جذب کنید؟» شب قبل از برگزاری کارگاه، روپوش و شلوار خریدم. شلوار برایم بزرگ و بلند بود و در طول کارگاه داشتم از تنم پایین میافتاد! فکرش را بکنید وسط سخنرانی هزار جور نگرانی و دلشوره داری، نگران شلوارت هم باشی!
هفته پیش بوتاکس را زدم. برای آرایشگاه وقت مناسب کنار گذاشتهام. تا سرو وضعم بهتر از دو کارگاه سال قبل باشد. جمعه نهم آبان عزم کردم روپوش و کفش بخرم. همراه آقای شوشو به تهران رفتیم. برای صبحانه، آقای شوشو نیمرو درست کرد و سعی کرد با کچاپ روی آن بنویسد: "دوستت دارم!" حیف که کچاپ تمام شد... ولی حتی نیت او زیبا و درجه یک بود. دلتان نخواهد، عجب نیمرویی بود. مزه عشق میداد.
به محض وارد شدن به تهران، آسمان خوشرنگ آبی به خاکستری چرک تبدیل شد. از شدت آلودگی هوا، گلو و دماغمان شروع به سوختن کرد و سردرد گرفتیم. انگار لایهای دوده به تمام جدار دهانم مالیده شده بود که مزه تلخی داشت. البته بعد از چند ساعت عادت کردیم و همه این عوارض برطرف شد .
گفته بودم من لباسهای مهم را همراه همسرم میخرم. چون سلیقه او را قبول دارم. بهرحال او در انتخاب من ثابت کرده آدم خوشسلیقهای است. مگه نه؟! به هفتتیر رفتیم. دلم میخواست سبز بپوشم، به نظر من هدف، "سبز" است. حتی بنر کارگاه را سبز سفارش دادهام. دوستان اینستاگرامی آن را دیدهاند. ولی حیف که مانتوی خوشرنگ سبز ندیدم. مانتوی آبی و شلوار سرمهای و شال آبی خریدم. پس در کارگاه «هدفگذاری برای آدمهای باهوش» مرا آبیپوش خواهید دید .
از دبستان تا به حال روپوش آبی نپوشیده بودم. آن موقع روپوش ما آبی بود. یقه سفید توری به گردن میبستیم. یک پاپیون سفید هم روی سرمان میگذاشتیم. قرار بود در دوره راهنمایی و دبیرستان، سارافون سرمهای و بلوز سفید بپوشیم که انقلاب شد و شش سال باقیمانده از تحصیلم یکسره سرمهای پوش شدیم، از فرق سر تا نوک پا. از زمان اتمام دبیرستان تا به حال شلوار پارچهای سرمهای نداشتم. از بس که سر این شلوار سرمهای در دبیرستان عذاب کشیده بودم . هوووووووه! گویا دارم با خاطرات تلخ گذشتهام آشتی میکنم، زیرا با اشتیاق روپوش آبی و شلوار سرمهای را انتخاب کردم .
برای انجام بقیه خریدها به کجاها که نرفتیم :
انقلاب
منیریه
ونک
شهرک غرب
سعادتآباد
با کلی شلوار گرمکن و کفش و دمپایی و شیرینی و ترشی و... به خانه برگشتیم. من همیشه کفش را عصرها می خرم تا پاهایم حسابی پهن شده باشد و کفش تنگ نخرم. روز جمعه پاهایم مثل نان لواش پهن شد، ولی متاسفانه کفشی گیرشان نیامد . زیرا بسیاری از مغازهها به خاطر دهه محرم تعطیل بود.
خاطرهای از کفش خریدن دارم که گفتنش مایه آبروریزی است. ولی خیال دارم سوتی عظیم را برایتان تعریف کنم:
یک بار من و همسرم به دوبی رفته بودیم و میخواستیم کفش ورزشی بخریم. صدها جفت کفش برای انتخاب وجود داشت. همسرم مرتب میگفت: «این خوبه! این یکی هم خوبه! بابا جان! یکی را انتخاب کن دیگه!» عجله داشت که من انتخاب کنم تا خیالش از سمت من راحت بشود بعد بتواند برای خودش و مادرش و پسر کفش بخرد. من هم عادت نداشتم برای خرید تحت فشار قرار بگیرم. پیش از ازدواج، همیشه تنهایی خرید میکردم و از اینکه کسی را معطل کنم، بیزارم. اولین کفشی که به دستم رسید، پا کردم و گفتم: «خوب است.» کفش را خریدیم. سپس کفشهای دیگر را سر فرصت و با دقت خریدیم .
خدایا! من هرچی راه میرفتم میدیدم پاهایم درد میگیرد. کفش مثل وزنه سنگین است. شبیه چارلی چاپلین شدهام. نمیفهمیدم مشکل از کجاست. به خودم گفتم: «چشمت کور! میخواستی برای خرید کفش عجله نکنی و اولین کفش ارزانی که به دستت آمد نخری. تو هم میگشتی و گرانترین و جدیدترین مدل کفش را میخریدی. حالا هم بهانه نگیر.» من یک روز کامل با آن کفش راه رفتم تا بالاخره فهمیدم کفش دو سایز بزرگتر از پایم خریدهام؟ !
فردای روز خرید به همان فروشگاه مراجعه کردیم. کاغذ خرید هم نداشتیم. چون پاهایم در کفش لق میخورد، پشت پایم تاول زده بود. به سراغ مدیر فروشگاه رفتیم و موضوع را گفتیم. مدیر فروشگاه نمیدانست بخندد یا گریه کند. پرسید :
- مگه پاهایت همراهت نبود؟ مگه بچه هستی که کفش دو سایز بزرگتر از پایت میخری و شانزده ساعت با آن راه میروی و نمیفهمی کفش برایت بزرگ است؟
من کفش را در آوردم و گفتم :
- در هر صورت من این کفش را نمیخواهم. چون برایم بزرگ است. کفش را همینجا میگذارم.
با کمال تعجب، مدیر فروشگاه، کفش را برایم عوض کرد. من هم مدلی مناسبتر و به اندازه پایم انتخاب کردم . آقای شوشو همیشه در مورد این موضوع سربهسرم میگذارد. پیش خودمان باشد، خودم هم هربار میخواهم کفش بخرم بشدت نگران هستم .
حالا این حرفها به کنار، باورتان میشود فروشگاهی حاضر شود بدون کاغذ خرید، کفشی را که یک روز باهاش راه رفته باشی عوض کند؟ جل الخالق!