من و همسرم به بازار رفته بودیم. سر ساعت 12 خود را به غذاخوری شرف الاسلام رساندیم. شرف الاسلام خلوت بود . نمی دانم ما زود رسیده بودیم یا روز خلوتی بود. چلوکباب برگ ممتاز و باقالی پلو با ماهیچه سفارش دادیم. همسرم خواست کارت بکشد ولی غذاخوری کارتخوان نداشت. آدرس دستگاه خودپرداز را پرسید. صاحب غذافروشی قاطعانه گفت: "خانم اینجا بنشینند تا خسته نشوند. شما بروید از سر بازار زرگرها پول بگیرید و برگردید!" همسرم درجا اطاعت کرد. من هم از خدا خواسته روی اولین صندلی ولو شدم.
عاشق این غذافروشی هستم. بچه که بودم آخر تابستان همراه پدربزرگم به بازار می آمدم و دفتر و مداد و خودکار می خریدیم و ظهر تشنه و گشنه به اینجا می آمدیم.
جای تمیزی است. خدمتکاران، پسران جوان تنومندی هستند که بدون سر و صدا میزها را دستمال می کشند و با مهارت ظرف های متعدد غذا را سرو می کنند.
ایده های جدید نوشتن در سرم وول می خورد. یکی دو تا سه تا... خودکار همراهم بود. ولی کاغذ نداشتم. قسمتی از مقوای جعبه دستمال کاغذی را جدا کردم و شروع به نوشتن هفت و هشت ایده تازه کردم.
جی کی رولینگ طرح هری پاتر را روی دستمال کاغذی در یک تریای ارزان قیمت نوشت. گیس گلابتون ایده های وبلاگش را در شرف الاسلام روی مقوای جعبه دستمال کاغذی می نویسد!
ذوق کرده بودم و غش غش با خودم می خندیدم.
همسرم از راه رسید. ظرف های غذا روی میز چیده شد. چه ضیافتی...به به... یک قاشق پلوی زعفرانی را در دهان می گذارم و از لذت چشمانم را می بندم. بهشت روی زبان من است. بفرمایید ناهار!