روز سه شنبه را به کلی تعطیل کردم. کلی کار نیمه تمام و در دست اجرا داشتم، ولی دیدم دارم بدجوری کم میآورم. باید روند زندگیام را کند کنم. به همین دلیل منتظر نشدم که یک روزی بیکار بشوم، بلکه آگاهانه و داوطلبانه کارهایم را معوق گذاشتم تا روح، جسم و ذهنم را تر وتازه کنم.
تا توانستم خوابیدم، یعنی تا ساعت نه و نیم صبح. آبی به سر و صورتم زدم. نم نم باران روان بود. لباس گرم پوشیدم و چتر به دست گرفتم و عازم پارک شدم. یک پارکی نزدیک خانه مان است که دو ماه اخیر بدجوری چشمک میزند، ولی وقت سر خاراندن نداشتم. پارک مفصلی است. در دامنه تپه ای ساخته شده است. پر آلاچیق است و جان میدهد برای پهن کردن پیک نیک. ولی در پاییز و زیر باران زیادی خلوت بود. فکر نمیکنم دیگر برای قدم زدن به آنجا برگردم.
بهرحال تجربه ای بود و حسابی مرا سرحال آورد. در خانه صبحانه مفصلی برای خودم پهن کردم: نان تافتون، پنیر لیقوان، گردوی دماوند و شیرکاکائوی داغ.
آقای شوشو تهران بود و برای ناهار به خانه نمیآمد. قرار شد پسر از رستوران غذا بگیرد تا من یک روز استراحت داشته باشم. به همین دلیل از غذا پختن معاف شدم. خودم قدری سوپ گرم کردم و مقداری میوه خوردم. این روزها از بس غذای چرب و گوشت میخوردم، نیاز به این استراحت غذایی دارم.
از وقتی به رودهن آمدیم، پدر و پسر سر ساعت یک برای ناهار و سر ساعت هشت و نیم برای شام به خانه میآیند. قبلا روزی یک وعده غذا میپختم، نمیفهمم چرا الان مجبور هستم روزی دوبار غذای گرم بپزم؟ والله بسیاری از خانمهای خانه دار هم روزی دوبار غذای گرم نمیپزند. در تهران من برای ساعت سه غذا را آماده میکردم. ولی الان پدر و پسر سر ساعت یک خانه هستند. زمانی که برای نوشتن دارم، خیلی کم شده است. تا از خواب بیدار میشوم و گشتی در سایت گیس گلابتون میزنم، باید سروقت غذا پختن بروم. حسرت نوشتن دارد مثل خوره جانم را میخورد.
سه شنبه حسابی فکر کردم. حسابهایم را زیر و رو کردم. برنامههای آینده گیس گلابتون را نوشتم. کشوهایم را مرتب کردم که دیدم ساعت پنج شده است. یکی از دوستان از تهران برای مشاوره آمده بود. خودم را به مطب رساندم با این دوست جدید آشنا شدم. ساعت هفت به خانه برگشتم.
سه شنبه حتی یک لحظه کامپیوتر را روشن نکردم. به اینستاگرام سر نزدم. حتی ایمیلهایم را چک نکردم. هر کسی به من ایمیل میزند، یک ایمیل اتوماتیک دریافت میکند که ظرف ۷۲ ساعت جواب خواهد گرفت، پس فرصت داشتم یک روز به خودم استراحت بدهم.
چقدر به این استراحت نیاز داشتم. برای تازه کردن روحیه لازم نیست به سواحل هاوایی بروید! گاهی اوقات یک روز بدون مسئولیت بودن، یک روز دور از اینترنت بودن و یک روز با خود خلوت کردن، حسابی باتری آدم را شارژ میکند.
حالا نوبت شماست. آیا تا به حال وسط یک عالم کار نیمه کاره، همه چیز را رها کردهاید تا صفایی کنید؟