(بخش اول را اینجا بخوانید)
پنجشنبه دهم بهمن ۱۳۹۳
آقای شوشو از ذوق سفر از ساعت چهار صبح بیدار بود. مرا ساعت پنج صبح بیدار کرد. جمع و جور کردیم و ساعت شش صبح راه افتادیم. تصور کنید در جاده باشید و پیش چشمتان آفتاب طلوع کند... آسمان اول نقرهای میشود، بعد نارنجی و سپس طلایی و یکباره آبی میگردد و همه این معجزه ظرف چند ثانیه رخ میدهد... در سکوت پیش رفتیم.
به رستوران امین رسیدیم. رستوران امین در کیلومتر ۹۵ جاده فیروزکوه قرار دارد. جای برزگ و تمیزی است. اولین باری بود که گذرمان به اینجا میافتاد. من مثل یک گزارشگر فضول شروع به بررسی کامل این رستوران کردم. همه جا، حتی توالتها تمیز و مرتب بود .
وای فای رایگان هم داشت. البته بسیار کند بود و من نتوانستم فیلم کوتاه طلوع آفتاب در جاده فیروزکوه را آپلود کنم و متاسفانه اشتباهی آن را پاک کردم. حیف و صد حیف که این فیلم زیبا را از دستش دادم. انشاالله دفعات بعد .
سه تا املت گرفتیم و یک سرشیر و عسل و چای. غذا خیلی باسلیقه در سرویس سفید چینی سرو شد. چه املتی بود. به به! داشتیم انگشتمان را هم میخوردیم. سرشیر خوب بود، ولی عسل تعریفی نداشت. کمال بیسلیقگی است در منطقه شیر و عسل باشید و عسل نامرغوب به مسافر بدهید. نان تنوری را داخل رستوران میپزند. چه نان خوشمزهای. تافتون کوچک و زعفرانی. ما بقدری گرسنه بودیم و غذا بقدری ماکول که فرصت نشد از غذا عکس بگیرم. این تصویر سفره پس از شبیخون ماست !
سفر به نرمی و آرامش ادامه پیدا کرد. یک بار دیگر هم در راه ایستادیم. آب جوش و چای و نسکافه و شیرینی به همراه داشتیم. از خودمان پذیرایی کردیم. جاده خلوت و عالی بود. ما ساعت نه صبح در هتل زیبای سالار دره بودیم. طبق مقررات، باید ساعت دو بعد از ظهر به ما اتاق میدادند، ولی لطف کردند و همان موقع اتاقها را آماده کردند و در اختیارمان گذاشتند.
در ضمن ما یک سوتی بزرگ دادیم. من و آقای شوشو شناسنامه همراهمان نبود، فقط کارت ملی داشتیم. پسر که هیچ جور کارت شناسایی نداشت! بالاخره آقای شوشو قبول کرد لازم است ما قبل از سفر یک چک لیست داشته باشیم و وسایل سفر را از قبل بنویسیم تا دچار دردسر به این بزرگی نشویم .
طفلک پسر، سرافکنده ایستاده بود. پدر، از ناراحتی وا رفته بود. من مطمئن بودم ما را برنمی گردانند. سه تا مسافر، آن هم کسانی که معلوم است آدمهای ناجوری نیستند و واضحا یک خانواده میباشند. با خونسردی کارت مطبم را ارائه کردم. کارت نظام پزشکی و انجمن متخصصان جراحی را رو کردم. به آقاهه حق دادم که باید قانونمدار باشد. یک کلمه نگفتم: «شما باید به ما جا بدهید.» فقط به خاطر بیدقتیمان عذرخواهی کردم و او را برای قانونمداریاش ستایش نمودم .
مسئول پذیرش با مدیریت صحبت کرد و اجازه گرفت ما را بدون شناسنامه و پسر را بدون کارت شناسایی، در هتل اسکان بدهد. او حق داشت که نمیخواست ما را پذیرش کند. از طرفی خوشبختانه ما سر و وضع محترمانهای داریم. همان موقع گروهی را از هتل بیرون کردند. به آنها گفتند ما نمیتوانیم شما را اسکان بدهیم. شما برای ما دردسر ایجاد خواهید کرد .
خوشبختانه اولین سوتی به خیر گذشت .
هتل سالاردره خوب اداره میشود. در لابی هتل بوی گل یاس پیچیده است. یک دستگاه بخور مدام بوی خوش یاس را در هوا منتشر میکند. همه جا تمیز و مرتب است. مسئولین خانه داری، سلام میکنند. اتاقها کوچک و نقلی است. تختخواب خانه ما کویین سایز است، ولی تختخواب دونفره هتل بسیار کوچک است. به همین دلیل من شب از روی تخت پایین افتادم. جدی میگویم. در خواب غلت خوردم و تاپ افتادم زمین. ولی بقدری خوابالود بودم که خودم را بالای تخت کشیدم و فوری به خواب رفتم .
پس از انجام مراسم پذیرش در هتل، ما به اتاق خودمان رفتیم و پسر به اتاق خودش. من دلم میخواست در محوطه زیبای هتل راه بروم، ولی آقای شوشو شب گذشته فقط ۴ ساعت خوابیده بود. به همین دلیل میخواست بخوابد. دیدم اگر من راه بروم و خودم را خسته کنم ولی او بخوابد و استراحت کند، بزودی سطح انرژیمان از هم فاصله زیادی میگیرد. به همین دلیل من هم کنار او دراز کشیدم. خیلی زود خوابم برد. ساعت یک بعدازظهر آقای شوشو مرا از خواب ناز بیدار کرد و گفت «گرسنهام است!» با هزار زحمت از جایم بلند شدم. یعنی دلم میخواست تا چند روز در آن مکان خوشبوی آرام بخوابم .
غذاخوری هتل، بزرگ و زیباست و از دو طرف به منظره زیبای حیاط باز میشود. میز اردو بقدری خوب است و غذاهای متنوع روی آن چیده شده که من و آقای شوشو تصمیم گرفتیم فقط یک غذا بگیریم و شریکی بخوریم و حسابی از پیش غذاها استفاده کنیم :
ده نوع سالاد، یکی از یکی خوشمزهتر، کشک بادمجان، میرزاقاسمی، کله گنجشکی و یک خوراک بسیار خوشمزه مرغ و قارچ و انواع ماست، زیتون، ترشی و سیرترشی .
پسر جوجه کباب بیاستخوان خورد. من و آقای شوشو ماهی سفید و برنج سفارش دادیم. اندازه ماهی سفید کوچک بود، ولی تازه بود و بخوبی طبخ شده بود. آنقدر غذا خوردیم که برای ژله و کرم کارامل جا نداشتیم. کلی افسوس خوردیم که چرا نمیتوانیم کرم کارمل بخوریم. یادتان هست که من و آقای شوشو رژیم داریم؟ البته فکر کنم رژیم پرخوری داریم. چون انگار میخواستیم چند کیلویی که ظرف این دو ماه کم کردهایم، بسرعت جایگزین کنیم .
ادامه دارد...