(بخش قبلی سفر را اینجا بخوانید)
در پمپ بنزین بستنی و یخمک گرفتیم تا گرمازدگیمان کاهش یابد. باورتان میشود آدم در زمستان گرمازده شود؟ ما شدیم. البته خیلی خفیف .
ساعت چهار به هتل رسیدیم. در جاده سعی کردیم رستورانی مناسب پیدا کنیم. ولی فقط چند قهوه خانه کثیف دیدیم. عجیب است که کیاسر یک غذاخوری تمیز ندارد .
در این مسیر زیبا، جنگل دیدیم، مراتع سرسبز، کوهستان پوشیده از برف، زمین پوشیده از گون هم دیدیم. در یک مسیر صد کیلومتری ما بهار و پاییز و زمستان را دیدیم. چندین نوع پوشش گیاهی را شاهد بودیم. درختان کاج، درختان زبان گنجشک، شالیزار، گون... چه سرزمین زیبایی داریم.
سرزمین ما به سرزمین چهار فصل معروف است. یعنی در هر لحظه از سال میتوانید چهار فصل را در آن پیدا کنید. از نظر اکوتوریسم یکی از زیباترین کشورهای دنیا برای گردشگری است. حیف و صد حیف که در درجه اول مردم ما چیزی از مقررات اکوتوریسم نمیدنند و در درجه دوم اکوتوریسم سامان دهی نشده است. باید صد کیلومتر در جاهای پیچاپیچ، بدون پمپ بنزین، بدون مغازه، بدون توالت عمومی و بدون رستورانی با غذای ماکول، راه بپیمایی. در مناطق توریستی درست و حسابی، همه وسایل رفاهی برای مسافر فراهم است. از منابع طبیعی بخوبی محافظت میشود. در عین حال از مسافر هم بخوبی پذیرایی میگردد .
ما ساعت چهار به هتل رسیدیم. آنها معرفت کردند و به ما ناهار دادند. شانس آوردیم. جای شما خالی. چه غذای ماکولی بود. پسر جوجه کباب بیاستخوان خورد. من و آقای شوشو کلی پیش غذا خوردیم و یک ماهی قزل آلا را با هم شریک شدیم .
قدری در هتل نشستیم و از وای فای رایگان و پرسرعت هتل استفاده کردیم. من تند تند چند پست برای اینستاگرام گذاشتم .
راستی در میان جاده پر چاله چوله باداب سورت بودیم که دکتر نوشین یکی از خوانندگان عزیز سایت به من تلفن کرد و گفت در محمودآباد پرندگان مهاجر مهمان دریا شدهاند. سری به آنجا بزن. از محبت او تشکر کردم. ولی میدانستم فرصت چنین کاری نداریم .
یک ساعتی نشستیم وخستگی در کردیم، سپس دوباره پا به رکاب شدیم. از جاده فیروزکوه برگشتیم. البته یک بار اشتباهی تا دم جاده هراز رفتیم و دوباره برگشتیم و از فیروزکوه آمدیم. من جاده تنگ و پر از پیچ هراز را دوست ندارم. در واقع جاده را دوست دارم، رانندههای نیمه دیوانه را دوست ندارم. جاده فیروزکوه قدری طولانیتر است ولی دوبانده و مستقیم است. در رستوران امین ایستادیم و چای خوردیم. این بار چندان ازش خوشمان نیامد. از شدت بوی قلیان سردرد گرفتیم .
ساعت ده شب به خانه رسیدیم . آسانسور ماشین بدون ادا و اطوار ما را به پارکینگ رساند. پسر به آپارتمان خودش رفت و من و همسرم در آسانسور آپارتمان، گیر کردیم! بالاخره به خانهمان رسیدیم. اینترنت قطع بود .
حمام کردیم. خدای دوش آب گرم چه نعمتی است. آن هم بعد از دو روز بویژه روز پر هیجان آخر. پسر میگفت: از بس در ماشین بوده، سلولهای بدنش جابجا شدهاند! بعد از دو سال خانه نشینی حسابی تلافی کرده بود .
نیم ساعت پس از ورود به خانه، برق رفت. تا صبح بیست باری برق رفت و آمد. خانه یخ زده بود. من لباس کلفت پوشیدم، دو تا پتو دور خودم پیچیدم و خوابیدم .
ساعت هفت صبح بیدار شدم و دیدم اینترنت وصل شده است. درسهای بهترین سال را ارسال کردم. پیامکی برای همه کسانی که عضو سامانه پیامکی گیس گلابتون هستند فرستادم. برای سی نفر پیام اختصاصی در مورد کارگاه جدید فرستادم. یکی از مقالههایم را کمی دستکاری کردم و برای مجله راز فرستادم . دوباره اینترنت قطع شد !
لباسهای کثیف را داخل ماشین لباس شویی انداختم. جمع و جور کردم. غذا پختم. از طرف یک درمانگاه دعوت به همکاری شدهام. باید پروانه مطبم را برایشان میبردم. دیدم وقت نمیکنم. زنگ زدم و عذرخواهی کردم. قول دادم یکشنبه صبح مدارک راخدمتشان ارایه کنم .
آقای شوشو و پسر برای خوردن ناهار به خانه آمدند. ناهار خوردیم. قدری نوشتم. آقای شوشو کمی استراحت کرد. من به مطب رفتم .
آخیش همان سفری شد که دلم میخواست .
بهترین سفر خانوادگی ما بود .
هر سه هماهنگ بودیم .
پایه بودیم .
به یکدیگر احترام گذاشتیم و از لحظات خوش لذت بردیم. احساس میکنم پیوند بین ما قویتر شده است. ذهنمان تیزتر و روشنتر است
خدا را سپاس
این هم گزارش تصویری این سفر که دوستانی که عضو اینستاگرام هستند،
هفته پیش آن را دیده اند