می دانم پست آخر سال را گذاشتهام، ولی دلم نیامد این خاطرات را درج نکنم:
وقتی بچه بودیم خانواده ما هیچوقت موقع تعطیلات عید مسافرت نمیکرد. پدر و مادرم معتقد بودند مسافرت در زمان عید خیلی گران است. اهل اقامت در خانه اقوام هم نبودند. به همین دلیل ما عید را در تهران یا دماوند میگذراندیم. یکی از خاطره انگیزترین تعطیلات عید من این است:
آن موقع خانهها گاز نداشتند. نفت هم بسیار گران و کمیاب بود. ما دماوند بودیم. کرسی گذاشته بودیم. همگی دور کرسی مینشستیم. به محضی که لحظه ای از پای کرسی پا میشدیم، درجا منجمد میشدیم. بیست تایی کتاب را روی کرسی گذاشته بودیم و به نوبت میخواندیم. همه ما آن کتابها را خواندیم و در موردش با هم صحبت میکردیم و اظهار نظر داشتیم.
اگر بدانید چه تعطیلات فوق العاده ای بود...
حالا میفهمم که ما یک خانواده تیپیک درونگرا بودیم و کتابخوانی دسته جمعی برای ما اوج تفریح محسوب میشده است!
برعکس من، آقای شوشو برونگراست و دوست دارد همیشه دور و برش پر از آدم باشد. عیدها را در خانه اقوامش سپری میکرده است.
ما بعد از ازدواج روش او را چند بار امتحان کردیم و مطمئن شدیم این روش به کار ما نمیآید. من خیلی رک گفتم:
اگر میخواهیم به شمال برویم، باید جایی از خودمان داشته باشیم. من در سن و سال و موقعیتی نیستم که به خاطر دو شب خوابیدن در خانه یک آدم تازه به دوران رسیده، هزار جور متلک و بی ادبی را تحمل کنم. همسرم بقدری از رفتار صاحبخانه ناراحت بود که می خواست شبانه قهر کنیم و از آنجا خارج شویم. من گفتم: قهر نکنیم. ولی دیگر دعوتش را قبول نمی کنیم.
به همین دلیل ما پارسال عید را در خانه خودمان گذراندیم. چقدر هم به من خوش گذشت. البته بهانه کنکور پسر هم بود، امسال هم هست. وگرنه شاید مجبور میشدیم به مسافرت برویم، چون پسر هم مثل پدر معتقد است ماندن در تهران نشانه بی پولی است و فقط گداها در عید سفر نمیکنند. آقای شوشو برنامه امسال عید ما را دوست ندارد. او از تصور ماندن در خانه یا وقت گذرانی در طبیعت خوشحال نمیشود. در طی این شش سال متوجه شدهام اگر روزهای تعطیل سرگرم خرید و انجام کارهای خانه نباشیم و من بخواهم قدری استراحت کنم، همسرم مثل بچهها بهانه میگیرد و از شدت کلافگی سر دعوا را باز میکند.
امسال خیلی واضح گفتم حوصله رفتار کودکانه و بهانه گیری ندارم. انتظار دارم هر دو مثل آدمهای بالغ رفتار کنیم. فهرستی از برنامههای دلخواه مان را نوشتیم. دنبال کنسرت و تاتر نوروزی هم گشتیم، ولی چیز پیدا نکردیم. قیافه همسرم در هم بود و مرتب میگفت: تهران هیچی نداره! تهران هیچی نداره! سال دیگه باید بریم خارج!
- آیا من گفتم امسال خارج نرویم؟
- نه!
- آیا من گفتهام هیچوقت عید خارج نرویم؟
- نه!
- پس منظورت چیه؟
- منظورم اینه: آنها که می گویند عید را باید در تهران بمانیم، چون دستشان به جای بهتری نمیرسد، این حرف را میزنند. پارسال هم همین کارها را کردیم دیگه. موزه رفتیم و باغ وحش رفتیم و همین.
- بله! همین طور است که شما می گویید. مسافرت در عید گران است. ایرانگردی که اصلاً حرفش را نزن. سرویس دهی تورها بد است. همه شهرها شلوغ هستند. من یک بار عید به شیراز رفتم، از بس ازدحام بود، نتوانستم حافظیه را زیارت کنم. خارج از ایران را نمیدانم چون در عید مسافرت خارجی نرفتهام، نمیدانم شرایط چطوری است، ولی قیمتها سرسام آور است.
- سال دیگر به خارج میرویم. (سال دیگر پسر دانشجو است و مطمئناً باید او را سفر ببریم. چون او ماندن در تعطیلات عید در خانه را جایز نمیداند)
- برویم! مگه من گفتم نرویم
- هر ماه از من پول بگیر و پس انداز کن تا بتوانیم سال دیگر به خارج برویم.
- باشه! ولی این برنامه سال دیگر است. امسال میخواهیم چه بکنیم؟ این قیافه ای که تو از حالا که تعطیلات شروع نشده به خودت گرفته ای یعنی خیال داری تمام تعطیلات ما را خراب کنی. ببین من و تو امسال تمام قرضهای مان پرداختیم، حقوق پرسنل مان را پرداختیم، عیدی هم دادیم، باز هم پول داریم. یادت هست سال 89 برای خریدن میوه عید پول نداشتیم؟
- نه! یادم نیست
- ولی من یادمه! ما همه پول مان را در سفر سه نفره دوبی خرج کرده بودیم. (البته موضوع مال این سفرنامه دوبی نیست. مال سفر سه نفری قبلی ماست که آن را ننوشته ام. جزو اسرارم محسوب می شود. بله! من کلی خاطره دارم که نمی دانم آیا هرگز می توانم با عموم در میان بگذارم یا خیر) الان داریم سال را با تن سالم آغاز میکنیم. در خانه خودمان هستیم. یک نگاهی به دور و برت بینداز و شکر کن. اگر الان شاکر نباشیم چطور انتظار داری سال دیگر از نعمتهای خدا بهره ببریم.
- شاکرم
- نشان بده که شاکری. فقط به زبان که نیست. باید از لحظه به لحظه زندگی لذت ببریم. این معنای شکر و سپاس است. یادت باشه شادی نه تنها در اختیار همه آدمها هست، وهمه آدمها حق دارند شاد باشند، بلکه شادی وظیفه تک تک ماست. آدم مؤمن شاد است، چرا؟ چون باور دارد خدا همیشه صلاح او را میخواهد. چون به خدا توکل دارد. چون کارهای سخت را به خدا میسپارد و میداند خدا بهتر میداند چطور گره از کار ما باز کند. پس ما وظیفه داریم امسال عید را شاد باشیم. هرچند که در حال حاضر توانایی سفر گران قیمت خارجه را نداریم.
حال و هوایش عوض شد. چند بیت شعر عالی از حضرت مولانا خواند.
حالا ببینم در طول عید چه میکند. من که از برنامه ریزی برای ده روز دست کشیدم. وقتی برنامه میریزم و همسرم همکاری نمیکند، عصبانی میشوم. به همین دلیل به برنامه ریزی فقط برای فردا اکتفا کردم:
صبح صبحانه عالی همراه با تست فرانسوی
پختن لازانیا و آش رشته دو نفری
تماشای فیلم
مطالعه کتاب
(من به سفر ارزان معتقدم. من به بودجه بندی معتقدم. بخوبی می دانم این شیوه، شیوه بسیار خوبی است. در فایل صوتی 7 راز شگفت انگیز ثروتمندان که بزودی تقدیم حضورتان می شود، در مورد این موضوع به تفصیل صحبت خواهم کرد. به نظرم وقتی با بودجه یک سفر عید می شود سه تا سفر را رفت، چرا پول حرام کنیم؟ تا جایی که دور و برم دیدم کسانی که این شیوه را در پیش گرفته اند، خیلی هم ثروتمند هستند. ولی خب ... اگر بخواهیم سفر برویم، می روم. چرا که نه!)
برای انتخاب ناهار روز آخر سال هم بساطی داشتیم. ما وقت نکرده بودیم هفتههای قبل ماهی بخریم. این دور و بر هم ماهی فروشی خوب سراغ نداریم. نزدیکترین ماهی فروشی که میشناسیم، یک پرورش ماهی واقع در جاده هراز است
همسرم گفت:
- فردا برویم جاده هراز و ماهی بخریم.
- من نمیتوانم اول تا جاده هراز بروم و بعد برگردم ناهار ماهی درست کنم. اگر الان بروی و ماهی بخری، من فردا میپزم
- الان که باید به داروخانه بروم
- متاسفانه من هم نمیتوانم فردا ماهی درست کنم.
هر کدام اسم غذایی را روی یک تکه کاغذ نوشتیم و قرعه کشیدیم. من لازانیا، پیتزا و مرغ شکم پر نوشته بودم، همسرم باقلا پلو با ماهیچه. قرعه کشیدیم و لازانیا درآمد.
- قول بده فردا با خوشحالی در پختن غذا کمکم کنی
- کمک میکنم ولی نمیتوانم وانمود کنم از شستن ظرفها و کمک در پختن غذا ذوق میکنم
- فکر میکنی من از پختن غذا خیلی ذوق میکنم؟ من هم میخواهم تکیه بدهم و غذای عالی جلویم گذاشته شود
- خب ... حرف حساب جواب نداره
انشاالله تعطیلات خوبی داشته باشیم و داشته باشید. من خوش بینم:)