آقای شوشو قول داد روز جمعه مرا به دیدن لاسم ببرد. مثل همیشه من ذوقزده پای کامپیوتر نشستم تا در مورد مقصدمان کسب اطلاع کنم. با خواندن این مطلب نمیدانستم گریه کنم یا بخندم:
این روایت بر میگردد به زمان امام حسین (ع) و کربلا ، در آن زمان مردی بود به نام پیر قلی که عازم کربلا شده بود تا به یاری امام حسین بشتابد ، او از اهالی لاسم و بود و لاسمیها طرفدار و حامی امام حسین بودند و نامههایی میفرستادند برای امام حسین و در مسیر راه چون به دشمنان امام بر میخوردند برای اینکه نامه بدستشان نرسد آن را لای نمد میپیچیدند و در سم اسب جا سازی میکردند ، پیر قلی به همراه ابوالقاسم و چند تن دیگر راهی کربلا شدند تا در جنگ شرکت کنند و وقتی رسیدند ، امام حسین که آگاه بود به همه چیز صدا زد لای سم بیا جلو و اسم لاسم هم از آنجا نشأت میگیرد ، امام به پیر قلی اجازه جهاد نداد چون از خانوادهاش خداحافظی نکرده بود و در عوض به او گفت برگرد به دیار خود و زمانی که من به شهادت رسیدم عزای مرا بر پا کن .
و پیر قلی به امام عرض کردند من از کجا بدانم که شما به شهادت رسیدید ، امام فرمودند : آن روز گاوت شروع میکند به سر و صدا و در ورسه دار یا پیر دار قرمزی نمایان میشود و تو آن گاو را قربانی کن و عزای مرا بر پا دار .
کور شوم اگر یک واو این روایت را جابجا کرده باشم!!! بعد با گوگل مپ سعی کردم راه را پیدا کنم. لاسم، روستای است که بین جاده هراز و جاده فیروزکوه قرار گرفته است و از هر دو جاده راه دارد. ولی گوگل مپ حاضر نبود مسیر فیروزکوه را نشان بدهد. الا و بالله میگفت: از جاده هراز بروید. ما هم خیال نداشتیم از جاده هراز برویم. جاده هراز بسیار شلوغ است. من نمیدانم این همه آدمی که به شمال میروند در کجا اسکان پیدا میکنند. چند میلیون نفر دارند به شمال میروند؟
برای این که همسرم را به این سفر تشویق کنم، گفتم که در لاسم پیتزا پرپروک و همبگر بیگ بوی مجانی میدهند! به آقایانی که خانمشان را برای گردش به آنجا ببرند که نفری دو تا پیتزا و همبرگر میدهند و همسرم بقدری برای این گردش لحظه شماری میکرد که تا ساعت دو صبح پای کامپیوتر نشست. من هم دیدم حرص خوردن فایده ای ندارد. من هم نشستم و اپلیکیشن Triposo را نصب کردم و برای خودم در دنیا سیر و سفر نمودم.
صبح ساعت هشت بیدار شدم و مراسم صبحگاهی همیشگیام را اجرا کردم. غیر از رقص. چون نمیخواستم مزاحم خواب آقای شوشو بشوم. بی سر وصدا کارهایم را انجام دادم. آقای شوشو بیدار شد. دوباره او را از پخش رایگان پیتزا و همبرگر مطمئن کردم. صبحانه خوردیم. فلاسک آب جوش و تی بگ و بیسکوییت ترد برداشتیم و ساعت دوازده ظهر به راه افتادیم! طبیعتگردان مشتاقی هستیم، ماشاالله.
ولی در جاده به ما خوش گذشت. هوا عالی، آسمان آبی، زمین رو به سبز شدن، هوا معطر از بوی علف تازه رسته. به احتمال زیاد شما سریال"هامی و کامی" را ندیدهاید.
در این سریال دو نوجوان 13-12 ساله سوار بر ماشین تمام ایران را میگردند. حالا ما یه کوچولو از هامی و کامی بزرگتر هستیم، ولی فکر کنم میتوانیم سریال آنی و ساسی را اجرا کنیم. در سفرها احساس جهانگردان کوچولو را هم دارم. البته منهای کوچولو بودنش را...
آقای شوشو رانندگی میکرد و من با موبایل و اینترنت و جی پی اس سروکله میزدم. آخر سر هم مجبور شدیم از قهوه خانهها آدرس را بپرسیم، چون جی پی اس کار نمیکرد. ولی خب ... تجربه جالبی بود.
از رودهن وارد جاده فیروزکوه شدیم. تا نمرود پیش رفتیم، 10 کیلومتر مانده به فیروزکوه. بعد وارد جاده فرعی شدیم. تا روستای ارجمند، جاده آسفالته و بسیار عالی است. بعد از آن جاده خراب شد. ما هم برگشتیم. وسط راه چای و بیسکوییت خوردیم. یک شاهین را از فاصله بسیار نزدیک دیدیم. کاش من عکاس حیات وحش بودم. چه تصاویری میشود از طبیعت زیبای دماوند گرفت. ساعت چهار به خانه برگشتیم.
سفر خوبی بود. بزنم به تخته، گویا من و آقای شوشو بعد از شش سال داریم یاد میگیریم چطوری با هم سفر کنیم. الان آقای شوشو میگوید پیتزای پرپروک و همبرگر بیگ بوی چی شد؟ من هم دارم توضیح میدهم آخه ما به لاسم نرسیدیم که!