پنجشنبه 27 فروردین: امروز جلسه پنجم حلقه هدف برگزار میشود. ساعت هشت صبح از خواب بیدار میشوم. دوش میگیرم، صبحانه میخورم و ساعت نه صبح در دفتر حضور دارم. آسمان ابری است. چنارهای باغ کنار دفتر، تازه جوانه زدهاند و درختان گیلاس غرق در شکوفه هستند. هوا از بوی شکوفه، برگهای تازه و نم باران معطر است. آب جوش را میگذارم و شیرینی و چای و قهوه را آماده میکنم. پنجرهها را باز میکنم تا دفتر پر از عطر بهار شود. دوستان ساعت نه و نیم از راه میرسند.. اولین دیدار امسال است. سال مبارکی می گوییم. چای مینوشیم. کنار پنجره میایستیم و باغ را نگاه میکنیم.
زمان ثبت نام در حلقه هدف، گفته بودم کلاسها ساعت ده صبح آغاز میشود.بعد دوستان درخواست کردند، ساعت نه کلاس را شروع کنیم. دو جلسه ای به حرفشان گوش دادم، ولی دیدم بدون خوردن صبحانه به سر کلاس میآیند. من از تماشای صورتهای رنگ پریده از گرسنگی، عذاب میکشیدم. به خودم گفتم: کی گفته شاگردها میتوانند زمان کلاس را تعیین بکنند؟ من تشخیص میدهم ساعت ده ساعت مناسب تری است. به همین دلیل جلسه پنجم را سر ساعت ده آغاز میکنیم.
ابتدا چند دقیقه ای با آهنگ شاد کردی، بالا و پایین میپریم تا سرما و خواب آلودگی رفع شود. سطح اندورفین خون برای یادگیری بالا برود. سپس کلاس را به صورت رسمی شروع میکنیم.
بخش اول کلاس، بخش مشاوره ای است. تمرینات دفعه قبل بررسی میشود. پیشرفتها و مشکلات مطرح و پاسخ داده میشود.
یک استراحت کوچک برای صرف چای، قهوه و شیرینی و سپس دوباره کلاس آغاز میگردد. این بار عادت چهارم مردمان مؤثر آموزش داده میشود: تفکر برنده- برنده
برای یک ماه آینده، تکالیف فردی، تکالیف گروهی معین میشود. هنگام رفتن برخلاف دفعات قبل صورت دوستان قدری در هم است. از همین حالا دلتنگ تمام شدن دوره کلاس هستند. وقتی اول دوره گفتم: دوره شش ماهه است، عده ای گفتند: اوووووه کی حوصله دارد شش ماه برود و بیاید، ولی عمر مثل برق و باد میگذرد. یک جلسه دیگر در میان عطر شکوفه، بوی برگ، نم باران به پایان میرسد.
به خانه برمی گردم و تا شب لبخند روی صورتم ثابت باقی میماند. تفکر برنده- برنده در ذهن من با عطر شکوفه گیلاس ممزوج شده است. ذهنم بارور، روحم آرام و تنم در آرامش است. بهار مثل یک رویای شیرین و معطر است و ... ای وای که یک ماه این فصل زیبا به همین سرعت گذشت ...