مجلهها را ورق میزنم و مصاحبهها را میخوانم. آه میکشم. دلم میخواهد یک نفر با من هم مصاحبه کند. آرزو بر جوانان و میانسالان و پیران که عیب نیست. نمیدانم باید خودم به مصاحبه کنندهها بگویم: آهای! من هم اینجا هستم! بیایید با من مصاحبه کنید! یا مصداق "مشک آن است که خود ببوید!" را در پیش بگیرم و منتظر شوم یک نفر مرا کشف کند و متوجه شود کلی حرف برای زدن دارم.
سرما خوردهام و بدجور فس فس و فین فین میکنم. موبایلم زنگ میخورد:
- سلام من شیرین کرمی هستم از مجله ایده آل. میشه با شما مصاحبه کنم؟
تشکر میکنم و به سادگی می گویم:
- من تا به حال مصاحبه نکردهام. چطوری برایش آماده بشوم؟
- نگران نباشید. آسان است! خود خودتان باشید. من فهرستی از سؤالات را برای شما میفرستم تا برایش آماده شوید.
ایمیل از راه میرسد:
· چرا نمیتوانم ازدواج کنم؟
· موانع ذهنی ازدواج کدامند؟
· خواستگاری دختر از پسردر چه صورتی امکان پذیر است؟
· چه کسی نیمه گمشده من است؟
· چگونه زنی جذاب باشیم؟
· چطور به ازدواجی ایده آل برسیم؟
· چطور و کجا با همسر ایده آل خود رو به رو شویم؟
راست میگوید. آسان است. ولی فهرست خیلی طولانی است. برای جواب دادن به همه آنها باید چند روز حرف بزنم. خبر میدهم میتوانم یک ساعت در خدمت شیرین خانم باشم. وقت ملاقات را تعیین میکنیم.
سه شنبه پانزده اردیبهشت:
از ساعت نه صبح در دفتر هستم. کارها را طبق برنامه روزانهام پیش میبرم. کش و قوسی میآیم که نوشتن را شروع کنم. لذت نوشتن را، مثل بستنی خوشمزه ای کنار گذاشتهام تا یواش یواش آن را بچشم. واااااااای ساعت دوازده شده که. روپوش و روسری را سر میکنم. آب جوش را میگذارم تا برای پذیرایی از خبرنگار جوان و پرانرژی آماده باشم.
چه روز قشنگی است. آسمان ابری است. هوا خنک. بهار در اوج دلربایی. بهاریترین روز سال است دیگر. در پانزده اردبیهشت، بهار به نیمه میرسد.
خانم شیرین کرمی، سرحال و پرنشاط، زیبا و جوان از راه میرسد. موبایل را خاموش میکنم تا چیزی حواسمان را پرت نکند. تایمر را روی یک ساعت تنظیم میکنم. از او میپرسم کتاب "ازدواج مثل آب خوردن آسان است!" را خوانده؟ پاسخ میدهد نمیخواسته مصاحبه تحت تأثیر نوشتههای من انجام شود. میخواسته مثل یک لوح سفید با من برخورد کند، به همین دلیل کتاب مرا نخوانده است. چه روش جالبی.
زمان مثل برق و باد میگذرد. او مسلسل وار میپرسد. همان سؤالهای کلیدی که جوانان ما میپرسند. همان دغدغهها. جواب میدهم. جواب میدهم. جواب میدهم. بی پروا جواب میدهم. نمیدانم حد و مرز مجلهشان چقدر است، من که بی پروا حرف میزنم.
بیق بیق! یک ساعت تمام شد. خانم کرمی به لیوان چای لب نزده است. خیلی حرفه ای بدون هیچ مکثی تشکر میکند و آماده رفتن میشود. به رسم یادبود، روی صفحه اول کتاب "ازدواج مثل آب خوردن آسان است!"، چند جمله ای مینویسم و به او هدیه میدهم.
آخیش... این آرزو هم برآورده شد... سپاس... انگار مرغ آمین داره همین دور و بر پرواز میکند، پس زود بگم دیگه چی می خوام! حالا دلم میخواهد مصاحبه رادیویی و تلویزیونی داشته باشم!
بخواه! آرزو کن! خدا آرزوهایت را برآورده میکند. برای او کاری ندارد. قلمرو حکومت او بی انتهاست و برای او ناممکن وجود ندارد. تو چه آرزویی داری؟ چی می خوای؟
شکر خدا؛ که هر چه طلب کردم از خدا،
بر منـتــهـای همّـت خـود، کامـران شـدم
بله! توجه دارید حافظ، خدا را سپاس میگوید که به هرچه طلب میکند، میرسد، البته به اندازه ای که برای آن همت و سعی انجام داده است.
· کتاب الفبای هدفگذاری
· مجموعه آموزشی دانلودی "هدفگذاری برای آدمهای باهوش"
· مجموعه پستی "هدفگذاری برای آدمهای باهوش"
هر سه آموزشهای ساده و کاربردی برای تبدیل کردن آرزوها به واقعیت است. با سه قیمت متفاوت، برای هر بودجه ای، یک سرمایه گذاری بی همتا.
شما چه آرزویی دارید و برای آن چقدر سعی و تلاش میکنید؟ قرار است کی به آن برسید؟ اینجا بنویسید تا برای خودتان و برای کائنات آشکار شود. شاید مرغ آمین دور و ور شما هم باشد:)