بخش اول
بخش دوم
آقای وثوقی، مدرس NLP کنار دستم ایستاده است. هر کدام یک دسته کتاب مغناطیس پول کنار دستمان گذاشتهایم و میفروشیم. یکی او میفروشد و یکی من. انگار با هم مسابقه گذاشتهایم. چه مزه ای دارد. چه هیجانی دارد. کم مانده است بعد از فروش هر کتاب، محکم دستهای مان را بهم بکوبیم و یک دور رقص پیروزی اجرا نماییم!
به همه کتاب را معرفی میکنم. از نه شنیدن، ناراحت نمیشوم. نه گفتن به خرید کتاب را نه گفتن به شخصیت و حیثیت خود نمیدانم. فقط نه گفتن به یک پیشنهاد است. مردم دلایل خود برای نخریدن کتاب را می گویند و من گوش میدهم. دست آخر یک نسخه کتاب را میخرند و با شادی میروند. کتاب را امضا میکنم. کارت هدیه مخصوص گیس گلابتون را تقدیمشان میکنم. حرف میزنیم و میخندیم. من از آنها عکس میگیرم و آنها از من عکس میگیرند.
همانطور که می دانید حق نشری که به من میدهند ثابت است. چه کتاب فروش برود و چه نرود، هشت ماه تا یک سال دیگر، مبلغی اندک به دست من میرسد. آقای وثوق هم از فروش کتاب نفعی نمیبرد. ولی مزه ای دارد رساندن این اطلاعات به دست مردم. یکی از دغدغههای مردم ایران، دغدغه معاش است. متاسفانه هوش اقتصادی و مالی جوانان ما در مدارس پرورش داده نمیشود.
ما دکتر و مهندس میشویم، لیسانس و فوق لیسانس میگیریم، بدون این که الفبای کسب درآمد و تأمین معاش را بیاموزیم. بعد هشت مان گرو نه مان میشود و غمباد میگیریم. احساس میکنیم کسی قدر ما را نمیداند. احساس میکنیم هرچه میدویم پول سواره است و ما پیاده. احساس میکنیم هر روز زیر فشار مخارج له میشویم. چه باید کرد؟ باید سواد مالی کسب کنیم. باید هوش مالی و اقتصادی خود را پرورش بدهیم.
یکی از بهترین خودآموزهایی که برای پرورش هوش اقتصادی و مالی میشناسم کتاب "چگونه مغناطیس پول شویم؟" است.
و یک مژده بزرگ! در چاپ اول کتاب، یک فصل مهم کتاب، توسط ارشاد حذف شده بود. این بار مطلب را به گونه ای نوشتم که حساسیتی ایجاد نکند و کتاب کامل است. بله! کاش روی جلد آن نوشته میشد: نسخه کامل!
ادامه دارد