بخش سوم را می توانید اینجا بخوانید
روز دوم، 24 اردیبهشت:
صبح زود بیدار میشوم که وضعیت ثبت نامها و سایت را بررسی کنم. اینجا وای فای عمومی دارد، ولی فقط ساعت پنج تا شش صبح میتوانم از وای فای استفاده کنم. بقیه ساعات روز، همه دارند از آن استفاده میکنند و سرعت اینترنت به شکل دردناکی پایین است.
زمان ورزش است، خیلی خستهام و نمیتوانم به جمع ورزشکارن بپیوندم. بقیه هم اتاقیها هم خواب هستند. دوباره میخوابم. ساعت هشت بیدار میشوم. وقتی میخواهم از اتاق خارج شوم یکی از هم اتاقیها بیدار میشود و اولین حرفی که می زند این است: این اتاق چقدر سرده. قبل از خروج از اتاق پتوی خود را روی او میاندازم.
هوای خوش صبحگاه، عطر بهارنارج، صبحانه، کلاس درس.
کلاس درس با حرفهای منفی آغاز میشود. قبلاً دو بار به این طرز صحبت معلم، مؤدبانه و واضح اعتراض کرده بودم. ولی او به کار ناخوشایند خود ادامه میدهد. گوشش به اعتراضها بدهکار نیست. دوباره شانه و گردنم درد میگیرد. یکی از تکنینک های مدیریت خشم، ترک محل است، ولی خجالت میکشم محل را ترک کنم.
مینشینم و سعی میکنم نفسهای عمیق بکشم. ولی مفید نیست، لحظه به لحظه درد شانهام بیشتر میشود. این دو ساعت به کندی میگذرد. در فاصله تنفس تصمیم میگیرم دیگر سر کلاس این آموزگار نروم. زیرا دوبار مؤدبانه اعتراض کردهام و یک بار به شکل کتبی به مقام بالاتر اعتراض نوشتم. اما ترتیب اثری داده نمیشود.
قرار نیست وجود نازنینم را در معرض حرفهای منفی قرار بدهم. پس سر کلاس نمیروم. دم در آنقدر منتظر میشوم تا مدت تدریس او تمام شود، سپس داخل کلاس میشوم. چه نتیجه خوبی دارد. سرحال و پر انرژی هستم.
فکرم درگیر هزار مطلب است. هزار مطلب. بیمارانم مرتب تلفن میکنند، دم در مطب میآیند، با همسرم تماس میگیرند. چطوری هم به کار سایت برسم و هم به کار مطب؟ خدایا! چه کنم؟ زیر بار این همه تقاضا و فشار دارم خرد میشوم. خدا را شکر که این همه مورد نیاز هستم. خدا را شکر که وقت ندارم سرم را بخارانم، ولی داغ کردهام. له شدهام. چکار کنم؟
مرتب به خودم می گویم:
گیس گلابتون! الان همین جا باش! از لحظه لذت ببر! می دانی این پنج روز در واقع time out برای تر و تازه کردن فکر و روح است. پس نگرانی را کنار بگذار. وقتی آشفتگی ذهنیات آرام شود، جوابها خود را نشان میدهند. با خود تکار می کنم:
همین حالا! همین جا!
همین حالا! همین جا!
همین حالا! همین جا!
ادامه دارد...