میانهام با نقشه خوب است. از جهت یابی و پیدا کردن شمال و جنوب مکانی که در آن واقع میشوم تا حدی سر در میآورم. از وقتی یادم میآید پدرم نقشه ای برجسته و زیبا از کشوری به شکل گربه ای ملوس در اتاقم آویزان کرده بود و به من میگفت: "این گربه ملوس، کشور تو است. این گربه ملوس، مام وطن تو است. تو وظیفه داری مراقب کشور زیبایت باشی."
پدرم یک کره بزرگ زمین هم روی میز تحریرم قرار داده بود. ما زیاد سفر میکردیم و پیش از سفر یکی از دلنشین ترین ومهیج ترین کارها، بررسی نقشه بود.
· این شهر در کدام استان کشور قرار دارد؟
· چه آب و هوایی دارد؟
· از کدام جاده میتوانیم به آنجا برسیم؟
اگر سفر خارجی بود که نور علی نور. قبل از سفر کتابی در مورد آداب و رسوم، تاریخ و جغرافیای آن کشور میخواندیم. پدرم با این شیوه و بدون هیچ فشار و زوری، درس تاریخ و جغرافیا را برای مان دلنشین و شگفت انگیز کرده بود. برای من تماشای نقشه و کره جغرافیایی یعنی سفر! یعنی هیجان! یعنی لذت بیشتر دانستن.
عاشق گوگل مپ و گوگل ارت هستم. یعنی اولین بار که با این سرویس دهی گوگل آشنا شدم از شدت خوشحالی اشکم در آمده بود. اگر مدیران گوگل دم دستم بودند، محکم بغلشان میکردم و میبوسیدمشان. خدا را شکر که کیلومترها بین ما فاصله بود و شری گریبان من و آنها را نگرفت! بدجوری احساساتی شده بودم.
همه این صغری کبریها چیدم که بگویم من برای پیدا کردن مسیرم به تهران دچار مشکل شدهام! بله!
وقتی ساکن تهران بودیم، اگر میخواستم به جای جدیدی بروم، به کمک گوگل مپ آن را پیدا میکردم. براحتی از تاکسی و اتوبوس و مترو برای رسیدن به آنجا استفاده میکردم. مشکلی نبود. ولی الان که ساکن رودهن هستیم انجام کارهای اداری در تهران برایم دردسر شده است. معمولاً ادارهها مرکز شهر و داخل طرح ترافیک هستند. بنابراین نمیتوانم با ماشین خودم به آنجا بروم . خب... چطوری دنبال کارهای اداری بروم؟
اوایل هربار میآمدم دفتر همسرم. ماشین را آنجا پارک میکردم و بعداز آنجا به محل دلخواهم میرفتم. بعد به خودم گفتم: "این چه کار ملانصرالدینی است که میکنم؟ هرجا بخواهم بروم اول به امیرآباد بروم و بعد .....!" تصمیم گرفتم دیگر ملانصرالدین نباشم. از همان لحظه که تصمیم گرفتم ملانصرالدین نباشم، تبدیل شدم به یک مشنگ گمشده و آواره در تهران!
دو تا داستانم را تعریف کنم تا شما هم باورتان شود.
داستان اول: محل ملاقات میدان هفت تیر. ساعت شش بعدازظهر
چهار بعدازظهر از خانه حرکت کردم. ماشین را نزدیک میدان رسالت پارک نمودم.
رسیدن به نزدیکهای میدان رسالت یک ساعت و نیم طول کشید. بعد بیست دقیقه از محل پارک ماشین تا ایستگاه مترو دویدم. دیگر ساعت شش شده بود. پیامک دادم و برای دیر رسیدن عذرخواهی کردم. با یک ساعت تأخیر به محل قرار رسیدم. نیم ساعت منتظر شدم تا فرد مورد نظر به محل ملاقات برسد. یعنی ایشان خیال داشتند یک ساعت و نیم دیرتر از زمان ملاقات تشریف بیاورند.
چون خودم یک ساعت دیر رسیده بودم برای اولین بار از دیر رسیدن یک نفر، خوشحال شدم. ملاقات یک ساعت و ربع طول کشید. متاسفانه من به اندازه ده دقیقه هم از صحبتهایی که رد و بدل شد سر در نیاوردم. نفهمیدنم را به حساب کم هوشی خودم گذاشتم. تشکر کردم و مسیر را به همان شکل قبلی که عرض کردم بازگشتم. نزدیک به ساعت یازده شب، گرسنه، تشنه و با مثانه ای در حال انفجار به خانه رسیدم. تمام روز بعد را در رختخواب به سر بردم.
داستان دوم: مکان هفت تیر. زمان ساعت شش بعدازظهر
این بار به خودم گفتم: "بیا و باهوش تر باش. تا میدان رسالت آنقدر ترافیک سنگین است که دفعه قبل یک ساعت و نیم طول کشید. بیا این بار از شرقیترین ایستگاه مترو یعنی ایستگاه فرهنگسرا حرکت کن."
با گوگل مپ محل را پیدا کردم. از خانه ما تا آنجا بیست دقیقه فاصله داشت. یک مسیر به ظاهر مستقیم. این بار ساعت سه بعداز ظهر راه افتادم. تمام مسیر به ظاهر یک مسیر کاملاً سرراست است، غیر از این که در خیابان دماوند یک شاهکار بزرگراه سازی وجود دارد، جدی می گویم. شاهکاری است از زیبایی و پیچیدگی. چند تا بزرگراه به شکل یک کلافه باشکوه در هم گره میخورند. چه فضای سبز زیبایی هم دارد. روح آدم شاد میشود البته به شرطی که آن روحی که قرار است شاد شود بداند باید از کدام خروجی خارج گردد. وگرنه مثل روح بنده شاد که نمیشود هیچ، از شدت عصبانیت بکلی سرخ و گداخته میشود!
درد سرتان ندهم آنقدر از این خروجی خارج شدم و دور زدم و به همان کلافه برگشتم و دوباره از یک خروجی اشتباهی خارج شدم که یک ساعت ربع طول کشید به ایستگاه مربوطه برسم. باید مرا میدیدید. البته بهتر که ندیدید. به صدای بلند فحش میدادم و با دو دست روی فرمان میکوبیدم. حتی یادم نیست به چه کسی فحش میدادم! دیدن ایستگاه زیبای فرهنگسرا مثل دیدن ساحل نجات برای یک گمشده روی اقیانوس بود.
وارد ایستگاه باعظمت مترو شدم. من چنان به مترو افتخار میکنم که انگار خودم آن را ساختهام. همینطور به در ودیوار را نگاه میکردم و به پدرم آفرین میگفتم. همچنین کارگران و مهندسانی را که در طول ساختن مترو کشته شدند، به خاطر میآوردم. اگر وقت کردید سری به موزه مترو بزنید. اسامی شهیدان مترو در آنجا ثبتش شده است.
عجب پروژه بزرگ و غرورآفرینی بود و هست این متروی تهران. تهران سیستم فاضلاب ندارد. هر ساختمانی یک چاه زده و فاضلابش را زیر بستر تهران رها کرده است. به همین دلیل زیر تهران مثل اسفنج متخلل است. موقع حفر تونلهای مترو ،مدام تونلها ریزش میکردند و باعث میشدند چند خانواده در عزای سرپرستشان به سوگ بنشینند.
بگذریم. با مترو، بدون برخورد با ترافیک و ایستادن پشت چراغ قرمز یک ساعت طول کشید تا به هفت تیر رسیدم. بس که تهران بزرگ است. حالا یک ساعت زود رسیدهام. گشتی در مغازه تی تی زدم. قبلاً مغازه تی تی بهتر بود. یک شال خنک خریدم. آنقدر فروشنده بدقلقی کرد که از خیر خرید دومی گذشتم. ساعت پنج و نیم در دفتر مزکور حضور داشتم. فرد مورد نظر ساعت شش و نیم آمد. باز همان توضیحات نامفهوم را تکرار کرد.
این بار نگذاشتم صحبت یک ساعت و ربع طول بکشد. حرفش را قطع کردم و خیلی واضح گفتم: "من نمیفهمم شما چه می گویید. من سه ساعت و نیم پیش خانهام را ترک کر ده ام تا از شما راهنمایی بگیرم. شاید حرف شما فقط پنج دقیقه طول بکشد. اشکالی ندارد، به شرطی که راهگشا باشد. ولی حاضر نیستم 75 دقیقه حرف بشنوم ولی چیزی متوجه نشوم." فرمها از من گرفت و گفت خودم برایت پر میکنم. وعده ما به هفته بعد افتاد. خدا دفعه بعدی را به خیر کند.
حالا از شما راهنمایی میخواهم. اگر یک جوانمرد یا جوان زن پیدا شود و به من بگوید چطوری میتوانم در خیایبان از گوگل مپ استفاده کنم؟
دو تا مشکل دارم:
یک) چطوری بسته اینترنتی همراه اول بخرم؟
نفرمایید که در سایت همراه اول نوشته شدهها! از نظر من نوشتههایشان به زبان چینی است، چون ازش سر در نمیآورم.
دو) هزینه اینترنت همراه اول دقیقه ای چقدر است؟ اصلاً اگر بسته نخواهم و دلم بخواهد چند دقیقه اینترنت استفاده کنم چقدر برایم تمام میشود؟
سه) چطوری نقشه آفلاین گوگل مپ را داشته باشم؟ این یکی را از راهنمای خود گوگل خواندهام. میتوانم محل مورد نظرم را معلوم کنم ولی مسیر حفظ نمیشود. اسم خیابانها و ... باقی نمیماند. فقط یک نمای کلی از نقشه وجود دارد.
من طرفدار ساده نویسی و ساده گویی هستم. از قلنبه سلنبه نوشتن یا گفتن و گیج کردن آدمها گریزانم. تمام هم و غم من این است که مطالب را به زبان ساده بیان کنم. ولی وقتی خودم یک راهنمای ساده پیدا نمیکنم بشدت مأیوس میشوم.
آیا شما میتوانید مرا راهنمایی کنید و یک مشنگ آواره را از گم شدن در بزرگراههای تهران نجات بدهید؟
ماشین من سیستم جی پی اس ندارد. دفعه بعد ماجراهای من و جی چی اس ماشین آقای شوشو را خواهم نوشت!