گیس گلابتون به سیرک میرود!-1
گیس گلابتون به سیرک میرود!-2
اول از همه بگویم اسم سیرک "ستاره ایرانیان" است. میخواهم اسم سیرک در اینجا ثبت شود تا به این وسیله از زحمات مسئولین آن تشکر کرده باشم.
قرار بود سیرک ساعت نه و نیم شب آغاز شود. من معمولاً شام درست نمیکنم. برای شام، نان و پنیر یا میوه میخوریم. ولی میدانستم این بار قرار است تا نیمه شب بیدار باشیم و حسابی گرسنه خواهیم شد. به همین دلیل علاوه بر نان و پنیر همیشگی، سیب زمینی سرخ کرده و عدسی هم آماده کردم. میز را چیدم و منتظر پدر و پسر ماندم. آنها آمدند و سریع شامی به بدن زدیم.
محل سیرک با خانه ما، پنج دقیقه پیاده روی فاصله داشت، ولی هوا تاریک بود و پیاده روها اعتبار ندارد. پای آدم در چاله ای چیزی میرود. به همین دلیل با ماشین رفتیم. من به هوای تاتر و جاهای باکلاس، کفش پاشنه بلند و جلوباز پوشیده بودم. با اینکه تقریباً جلوی سیرک از ماشین پیاده شدیم باز هم میترسیدم هر لحظه پایم در چاله چولهها پیچ بخورد.
چالههای پیاده رو مخصوص رودهن نیست. پیاده روهای شهرک غرب هم همین وضع را دارد. فکر کنم همانطور که در ایران نمیتوانیم توالت عمومی تمیز پیدا کنیم، متاسفانه نمیتوانیم یک پیاده روی سالم و امن هم پیدا کنیم.
من از چهار سالگی اسکی بازی میکردم. هرگز در پیست اسکی دچار سانحه نشدم. تا این که یک شب در پیاده رویی در شهرک غرب تهران، داشتم با کفش پاشنه بلند راه میرفتم و پایم پیچ خورد و بشدت صدمه دید. من پس از آن نتوانستم اسکی بازی کنم. نصف رباط بادبزنی مچ پایم پاره شده است.
پیش خودمان باشیم. من خیلی به سیرک امیدوار نبودم. فکر میکردم شاید مشتریها آدمهای ناراحت و ناجوری باشند. یا شاید برنامه کسل کننده باشد، ولی به خودم گفتم در بدترین حالت مجبور نیستم آنجا بمانم. به خانه برمی گردم.
نگرانیام در مورد مشتریها کاملاً بیمورد بود. مشتریها به صورت خانوادگی آمده بودند. کلی بچه ذوقزده آنجا بود. ما بلیت سانس دوم را گرفته بودیم. از داخل سیرک صدای موسیقی شاد میآمد. گهگاه پرده کنار میرفت و ما صحنههایی از نمایش را میدیدیم. نگرانیام در مورد برنامه کسل کننده هم بیخودی بود. از دیدن نورپردازیهای جالب و شنیدن صدای موسیقی و سر و صدای شاد داخل سالن حسابی سرحال آمدم و برای رفتن به داخل سیرک لحظه شماری میکردم.
خب... یک خرده لحظه شماریام طولانی شد. ما سر ساعت نه و نیم شب آنجا بودیم ولی ساعت ده و نیم شب وارد سالن سیرک شدیم. یعنی من یک ساعت روی پاشنه بلند ایستاده بودم.
چند تا دختربچه ذوق زده جلوی من ایستاده بودند که از شدت ذوقزدگی مدام بالا و پایین میپریدند. من دقیقاً یاد خودم افتادم که حدود چهل سال پیش داشتم به سیرک میرفتم. از ذوقزدگی آنها خوشحال بودم، ولی چون موقع بالا و پایین پریدن سه بار روی انگشتان پایم فرود آمدند، دیگر خوشحال نبودم. کفشم جلوباز بود و انگشتان پاهایم بسیار آسیب پذیر. بار سوم که انگشتان پایم زیر کفشهایشان له شد چنان غرشی کردم که مثل موش آب شدند.
فکر کنم چهل سال دیگر تعریف کنند: "برای اولین بار میخواستم به سیرک بروم. خیلی ذوق زده بودم. همینطور که بالا و پایین میپریدم سه بار روی انگشتان پای یک خانم بداخلاق فرود آمدم. خانمه مثل شیر غرید و من از ترس سوسک شدم." دلم نمیخواهد خاطره سیرک رفتن یک دختربچه ذوقزده با بداخلاقی من تنیده شود ولی دردم آمد آخه. کمرم به خاطر ایستادن طولانی مدت درد گرفته بود، انگشتان پایم هم زیر پای دختربچهها له شده بود.
ادامه دارد...