من یک دفترچه دارم که همیشه همراهم است. از صبح تا شب هر کاری کا انجام میدهم در آن مینویسم. البته در واقع من یک سلسله دفترچه برای واقعه نگاری دارم. هر وقت یک دفترچه تمام میشود روی جلدش تاریخ شروع و پایان واقعه نگاری را مینویسم و بایگانی میکنم.
فایده این دفترچهها چیست؟ اینطوری میتوانم خودم و کارهایم را بررسی کنم. وقتی میبینم چند روز پشت سر هم حالم خوب نیست دفترچه را ورق میزنم تا ببینم چه کار کردهام که حالم خوب نیست.
همانطور که در چند پست قبل نوشتم: دارم عادتهای خوب یاد میگیرم. البته همانطور که نوشتم دارم یاد میگیرم، یعنی هنوز به آنها مسلط نیستم و آنها جزوی از وجودم نشدهاند. یکی از کلیدیترین عادتهایی که هنوز در من جا نیفتاده، زود خوابیدن است. زود خوابیدن برای افراد شاغل از کلیدیترین عادتهاست. اگر زود نخوابیم و مجبور باشیم صبح زود از خواب بیدار شویم، روزی جهنم زده را آغاز میکنیم، روزی که در آن کارآیی بالایی نداریم و فقط داریم خودمان را به زور این طرف و آن طرف میکشیم.
قبل از ازدواج، من ساعت ده شب خوابالود میشدم و ساعت ده و نیم خوابم میبرد. ولی پس از ازدواج کم کم عادت کردم دیر بخوابم. همسرم دوست دارد تا دیروقت بیدار باشد. او بعداز ظهرها دو سه ساعتی میخوابد، بنابراین با دیر خوابیدن مشکلی ندارد.
من نمیتوانم و نمیخواهم در طول روز بخوابم، عاشق صبحها هستم. هر روز صبح طوری بیدار میشوم که انگار قرار است هدیه ای دریافت کنم. براستی هم هر روز صبح، خداوند هدیه ای گرانبها در اختیار ما قرار میدهد: اجازه یک روز اقامت روی زمین زیبا، و لذت تماشای آسمان آبی.
من هم بعضی روزها کسل و غمزده بیدار میشوم، ولی این وضعیت را کاملاً غیرعادی می دانم. انسان سالم، هر روز صبح با شادی و خوشحالی بیدار میشود و با شور و شوق منتظر است معجزههای آن روز را ببیند.
پس از ازدواج من کم کم یاد گرفتم مثل همسر تا دیروقت بیدار بمانم. چون صبحها کار نمیکردم، تا نه صبح میخوابیدم و سرحال بیدار میشدم.
ولی خبر دارید که از وقتی به رودهن نقل مکان کردهایم، کار من و همسرم تداخل پیدا کرده است. در واقع او ظهرها به خانه میآید تا بخوابد و نمیگذارد من کار کنم. دلش میخواهد با من حرف بزند یا دوست دارد من هم کنار او دراز بکشم. وقتی علیرغم تمام درخواستهای او، من به کار کردن ادامه دادم بین ما کشمکش ایجاد شد، چون کار کردن من باعث میشد آقای شوشو نتواند بعدازظهر بخوابد. همانطدر که عرض کرم آقای شوشو عادت دارد بعدازظهرها بخوابد.
بهرحال من دیدم من عادت دارم یکسره کار کنم و او عادت دارد بعدازظهر بخوابد. تغییر عادت، دشوار است ولی چه کسی قرار است تغییر کند؟ من! چون من از این وضعیت ناراحت تر هستم. میخواهم کار کنم و نمیخواهم آقای شوشو حواسم را پرت کند. وقتی کار میکنم او که به سروصدا حساس است، نمیتواند از استراحت بعدازظهرش لذت ببرد.
ادامه دارد...