من به صورت طبیعی آدم پرانرژی و شادابی هستم، ولی مدتی بود تقریباً هر دو سه هفته یکبار از شدت کمبود انرژی از صبح تا شب در رختخواب بودم. اول فکر کردم به خاطر شیوه جدید کار کردنم است. تصور میکردم بدنم در مقابل عادتهای جدید مقاومت میکند.
می دانید ما نباید یکمرتبه تعداد زیادی عادت را تغییر بدهیم. بلکه بهتر است هر ماه فقط یک عادت را تغییر بدهیم. ولی من مجبور شده بودم یکمرتبه تعداد زیادی از عادتهای ده پانزده سالهام را تغییر بدهم.
طبیعی است که تصور میکردم علت کمبود انرژیام همین است. اگر تغییر محیط زندگی و آب و هوا را هم به این موضوع اضافه کنیم، ظرف یک سال اخیر، حسابی شرایطم تغییر کرده بود. ولی موضوع چیز دیگری بود. یک روز بالاخره متوجه شدم نیاز به پاکسازی روح دارم. چی شد که بالاخره فهمیدم یکی از مواردی که خستهام میکند، حمل مقادیر زیادی خشم است؟
من و دوستان حلقه هدف یک جمع کوچک و جمع و جور تلگرامی داریم و هر روز تمریناتی انجام میدهیم. البته من تمرینات را تعیین نمیکنم، در واقع دوستان حلقه هدف این کار را انجام میدهند و من از دستورات آنها پیروی میکنم. یکی از تمرینات "توجه به نشانهها" بود. یک روز کامل گوش به زنگ بودم تا بفهمم کائنات خیال دارد چه مطلبی را به من گوشزد کند. این چیزها توجهم را جلب کرد:
- یک کپسول آتش نشانی
- یک دوچرخه بچگانه
- یک جوی پر از آشغال
- یک رفتگر
چه نتیجه ای گرفتم؟
- من عصبانی هستم و لازم است آتش خشم را خاموش کنم
- من نیاز دارم مثل یک بچه بازی کنم
- آشغالهایی در روحم جمع شده و یک رفتگر لازم دارم
بنابراین تمرین پاکسازی را در سایت راه انداختم. تمرین پاکسازی تمرین به ظاهر ساده و در واقع دشواری است. نیاز داشتم شما با من همراهی کنید تا بتوانم آن را به سرانجام برسانم.
ظرف دو هفته آنقدر نوشتم تا علت اصلی ناراحتیهایم را به وضوح کشف کردم. یک هفته با وردنه بالش کوبیدم و شش روز موهبتهای نهفته در مشکلات و غم و غصههایم را پیدا کردم.
دوشنبه ششم مهرماه آخرین روز تمرین بود. ظرف این دو هفته بشدت ضعیف شده بودم. خیال داشتم دوشنبه برای خرید پاییزه به تهران بروم، ولی صبح ساعت هفت از خواب بیدار شدم و دیدم اصلاً نمیتوانم از جایم تکان بخورم. تا ده و نیم صبح خوابیدم. وقتی بیدار شدم انگار وزنههای صد کیلویی به دست و پایم بسته بودند. خسته بی حال و بی رمق.
دقیقاً میدانستم از چه ناراحتم و چه چیزی مرا اذیت میکند. مراسم پاکسازی را اجرا کردم و همه نوشتههای حاوی افکار منفیام را در کیسه سیاه ریختم و به کمرم بستم. میخواستم حجم فیزیکی افکار دردناکم را کاملاً حس کنم. فهمیدم باید چه را ببخشم تا از شر خشم و کینه رها شوم.
البته بخشیدن آن مطلب باعث نمیشود در آینده از آن کارهای نادرست، ناراحت نشوم. هنوز نمیدانم چطور میتوانم خود را در مقابل آن رفتار نادرست محافظت کنم. به همین دلیل نامه ای به خدا نوشتم و از او راهنمایی خواستم. خدا حلال همه مشکلات است. او مشکلات را به سراغ ما میفرستد تا ما با حل آنها قوی تر شویم و رشد کنیم. او مشکلی را برای ما می فرستد که می داند از عهده اش برمی آییم.
نامه را مهر و موم کردم و روی آن تاریخ یک ماه دیگر را نوشتم. می دانم در طی این مدت راه حلی برای مشکلم پیدا خواهد شد، ولی فعلاً لازم است از شر مسائل قدیمی راحت شوم. آدم میتواند یک مشکل را بسادگی حل کند، ولی یک کامیون مشکل را خیر! یک کامیون مشکل، هر شخصی را از پا درمی آورد. بنابراین به خودم قول دادم گذشته را ببخشم تا بتوانم سبکبار به حل یک مشکل بپردازم. آن مشکل حل خواهد شد:
- شاید هم یک کتاب از راه برسد
- شاید به صورت تصادفی راه حل را پیدا کنم.
- شاید مشاور مناسب را به زندگیام جذب کنم
- شاید هم یک نفر سر راهم سبز شود که کلید مساله را به دست دارد
نمیدانم چه خواهد شد ولی می دانم یک مشکل بسادگی حل خواهد شد.
تمام روز کیسه سیاه به کمرم بود تا خش خش کند و به دست و پایم گیر کند و بفهمم وقتی هر روز مسائل قدیمی با خودم این طرف و آن طرف میبرم، چه اوضاع و احوالی دارم. آنقدر به حمل کیسه ادامه دادم که بکلی کلافه شدم و حاضر شدم کینهها و رنجشها را دور بریزم. آنها را دور ریختم. از فردای آن روز با سبکبالی از خواب بیدار شدم. بله... الان دوباره سبکبار هستم.
آیا شما پاکسازی روح را انجام دادید؟ چطور انجام دادید؟ آیا تجربه خود را با ما سهیم میشوید؟