این پست پس از تاسوعا و عاشورا نوشته شده
از وقتی خانه ما به خارج از تهران منتقل شده است، بعضی افراد تصور میکنند خانه ما ییلاق و ویلاست. تعطیلات دو سه روزه را بدون دعوت در خانه ما میگذرانند. خودشان کم هستند، مهمان هم دعوت میکنند. تمام تعطیلات دو روزه و سه روزه امسال برای ما به دوی ماراتون خدمترسانی به مهمانان ناخوانده تبدیل شده است.
دیگه فیوز پراندهام.
من و همسرم از ساعت هفت صبح تا نه شب کار میکنیم. تا لقمه ای شام بخوریم، وقت خواب است. شب میخوابیم و صبح که از خواب بیدار میشویم، دوباره روز از نو، روزی از نو. فقط جمعه را داریم. تازگی من صبح روزهای جمعه را در کلاس حسابداری هستم. قبل از این که در کلاس حسابداری ثبت نام کنم، همسرم صبحهای جمعه را به تهران میرفت تا در جلسات کاری شرکت کند. میخواهم بگویم تقریباً تعطیلی نداریم.
دلم را به تاسوعا و عاشورا خوش کردم. گفتم: دست کم یک عالم میخوابم. ولی چشمتان روز بد نبیند! آخر شب شنبه، دوم آبان (عاشورا) از بس کار کرده بودم، تمام تنم درد میکرد. وضع پدر و پسر هم بهتر از من نبود. مثل سگ سوزن خورده دنبال خرده فرماشات مهمانان گرامی دویده بودیم.
به آقای شوشو گفتم:
من کم آوردهام. این بار همه تعطیلات دو روزه و سه روزه، به مسافرت میرویم. اگر قرار است زیر بار خدمات رسانی له شویم، در جادههای شلوغ و پرترافیک، له میشویم. آخه این چه وضعی است؟
او هم قبول کرد. دلش برای من حسابی سوخته بود. تقویم را نگاه کردم و دیدم وااااااای تقریباً تمام آذرماه تعطیل است: اربعین، رحلت رسول، شهادت امام رضا... بیچاره شدم! یا زیر بار مهمانداری از مهمانان پرتوقع ناخوانده له خواهم شد یا در جادههای پرترافیک کوبیده میشوم. ولی فکر میکنم راه حل سومی وجود دارد. نظر شما چیست؟ آیا راه حل سوم وجود دارد؟
پی نوشت: اگر پس از سه روز مهمانداری، شما یک تلفن تشکر خشک و خالی از سوی مهمانان من دریافت کردید، من هم دریافت کردم!!!