ما در ماه آبان جان به سر شدیم چون تصور میرفت آقای شوشو دچار سرطان است. خدا را شکر که اصلاً چنین چیزی نبود. ولی خب... بر من و آقای شوشو چه گذشت... داستان از این قرار است که:
امسال برای خانواده ما سال پراسترسی بود. الحمدالله کم کم دارد موارد آن حل میشود. آقای شوشو وقتی تحت استرس قرار میگیرد، شروع میکند به خوردن چیزهای خیلی شیرین و چرب. چندبارهم فشار خونش بالا رفت، هر شب تپش قلب داشت، دو سه بار در ناحیه قلب احساس سنگینی کرد، دردسرتا ندهم من از ترس جان به سر شدم. میترسیدم جلوی چشمم سکته کند.
الحمدالله به هیچ صراطی هم مستقیم نیست که نوار قلبی بگیرد، به پزشک قلب مراجعه کند، روزی چند بار فشار خونش را اندازه بگیرد تا بفهمیم فشار خون بالا دارد یا خیر. بنابراین تنها کاری که از دستم برآمد، نوشتن آزمایش خون بود. سه چهار بار آزمایش کامل نوشتم، مهلت آن گذشت، روی نسخه مهر زدم و تاریخش را تمدید کردم. پس از سه بار تمدید نسخه چون دیگر جایی برای مهر زدن مجدد نداشت، دستور آزمایش دیگری برای او نوشتم و بالاخره او آزمایش داد.
همانطور که انتظار داشتم همه چیز بهم ریخته بود. چربی بالا، اسیداوریک بالا، قند بالا، آنزیمهای کبدی بالا. یک کلام کبد چرب به خاطر اضافه وزن و مصرف چربی و شیرینی زیاد.
قرار شد آقای شوشو شیرینی و چربی کمتری بخورد، روزی نیم ساعت پیاده روی کند. تحرک داشته باشد. متاسفانه او هیچ کدامیک از این کارها را انجام نداد. دور از چشم من برای کاهش وزن، دارو مصرف کرد.
از اول مهر تا وسط آبان طول کشید تا برای بار دوم آزمایش خون انجام بدهد. مراحل نوشتن آزمایش خون، گذشتن مهلت دستور پزشک، تمدید نسخه و باز هم گذشتن مهلت دستور پزشک شش هفته طول کشید. این بار یک مورد دیگر به جوارد قبلی اضافه شد. فری تین خون نزدیک 500 بود.
فری تین پروتیینی است که آهن را حمل میکند. اندازه گیری فری تین برای بررسی کم خونی است. معمولاً خانمها به خاطر خونریزی ماهانه، بارداری، سقط جنین و شیردهی دچار کم خونی میشوند. ، ولی مردی که سابقه خونریزی ندارد، کم خون نمیشود و لازم نیست فری تین خون او بررسی د. من معمولاً برای آقایان دستور اندازه گیری فری تین نمینویسم. نمیدانم آن روز چرا قلمم لغزید و آزمایش فری تین را نوشتم.
سه مسئله باعث بالا رفتن فرتین خون میشود:
یک) مصرف زیاد آهن
با توجه به این که آقای شوشو در تمام طول عمرش یک قرص آهن مصرف نکرده، این مورد منتفی بود.
دو) بیماری ژنیتک هماکرماتوز
این ببماری کلی علایم دیگر هم دارد و در مورد آقای شوشو چنین علایمی وجود نداشت.
سوم) سرطان آن هم از نوع پیشرونده و شدید
سومی را هم باور نداشتم. هیچ دلیلی نداشت تصور کنم آقای شوشو دچار سرطان پیشرفته و پیشرونده است. حدس زدم آزمایشگاه اشتباه کرده است. میخواستم آزمایش فری تین را تکرار کنم، ولی آقای شوشو بشدت مشوش و نگران بود. بیماران من از تهران و شهرهای دور برای ویزیت شدن پیش من میآیند ولی متاسفانه آقای شوشو هیچ اعتمادی به طبابت من ندارد. به همین دلیل پیشنهاد کردم پیش یک متخصص داخلی خوب برویم. دکتر نازنینی که او را بخوبی میشناسم و به او اعتماد دارم.
قرار شد دوشنبه 18 آبان به تهران برویم. روز قبل از رفتن به تهران آقای شوشو گفت:
- پیش آن دکتر نرویم، به ساختمان پزشکان آتیه برویم.
- من نمیدانم روز دوشنبه چه دکتری در درمانگاه است. شاید دکتر خوبی نباشد.
- حتماً خوب است.
- پس این شماره تلفن را بگیر و از بیمارستان آتیه بپرس چه دکتری در بیمارستان است.
من ده سال است در بیمارستان آتیه کار میکنم. ما پزشکان، شماره تلفن مخصوصی داریم که هنگام تماس با بیمارستان پشت خط نمیمانیم و فوری به اپراتور وصل میشویم. همان شماره را به آقای شوشو دادم. نمیدانم تلفن کرد یا نه،ولی تصمیمش عوض شد.
- بغل دفترم در کارگر شمالی هم یک درمانگاه خوب است. آنجا برویم. دکترهای آنجا هم خوب هستند.
- باشه. هرجور صلاح می دانی.
دوشنبه ساعت هشت صبح از خانه خارج میشویم. من هفت صبح بیدار شدم، درسهای زندگی مثل عسل را فرستادم و لباس پوشیدم. وقت نشد صبحانه بخورم. در ماشین یک سیب گاز زدم.
باران نم نم میآمد. متاسفانه دو قطره باران، باعث میشود ترافیک تهران ده بار بدتر از همیشه بشود. ساعت ده و نیم به دفتر آقای شوشو رسیدیم. جای پارک نبود. تا او جای پارک پیدا کند، من داخل کلینک شدم و درخواست ویزیت با متخصص داخلی کردم. آنها گفتند این درمانگاه فوق تخصصی است و متخصص داخلی ندارند. به آقای شوشو اطلاع دادم. گفت:
- چه فرق میکند؟
- خیلی فرق میکند. وقتی پزشکی فوق تخصص میگیرد، خواه ناخواه ذهنش روی مورد فوق تخصصش تنظیم میشود و همه بیماریها را از همان زاویه بررسی میکند. نمیخواهم برای تو آزمایشات رنگارنگ، عکسبرداری های بیهوده انجام شود. متخصص داخلی با ذهنی باز به مسئله نگاه میکند، اگر لازم باشد شما را به فوق تخصص ارجاع میدهد. البته به شرطی که متخصص داخلی خوبی باشد. از نظر من پزشکی، هنر است: ترکیب دانش و شهود و مهارت و تجربه. به همین دلیل میخواستم آن پزشک داخلی خاص شما را ملاقات کند.
- به آتیه برویم.
در آتیه معلوم شد متخصص داخلی ساعت دوازده ظهر میآید. ساعت یازده بود. هنوز صبحانه نخورده بودیم و داشتیم از گرسنگی بیهوش میشدیم. به یک کافه رفتیم و املت سفارش دادیم، آقای شوشو قبلاً آنجا صبحانه خورده بود و خیلی از صبحانهاش تعریف میکرد. چه املت مزخرفی، شل و نیم بند. با یک خروار پنیر و سس. قیمت آن معادل یک پرس چلوکباب بود. از گرسنگی مغزم از کار افتاده بود. اگر سنگ هم بود، میخوردم. املت مزخرف را خوردم، ولی تا شب، مزه بد آن در دهانم ماند.
به بیمارسنان آتیه برگشتیم. سه چهار بار دور بیمارستان گشتیم تا توانستیم جای پارک پیدا کنیم. دکتر آمده بود. از بی برنامگی آقای شوشو کلافه بودم، تیپیک کارهای همیشگی او: راه می افتیم در خیابان تا یک جوری بشود! از طرفی اضطراب داشتم. تمام شواهد نشان میداد آزمایش اشتباه است، ولی ترسیده بودم.
بیش از همه می دانید از چه میترسیدم؟ من به عنوان پزشک نسبت به بیماری نگاهی منطقی دارم، نه احساسی. افراد خانواده پزشکان از شیوه برخورد منطقی پزشکان، ناراحت میشوند. یک آن به خودم آمدم و دیدم دارم فکر میکنم یک خانم غیرپزشک نسبت به بیماری وخیم همسرش چگونه واکنش نشان میدهد!!! بر شیطان لعنت کردم و به خودم دلداری دادم چیزی نیست.
متخصص داخلی نظرات مرا تأیید کرد:
- فری تین بالا به خاطر اشتباه آزمایشگاه است .
- ورزش روزانه
- کاهش وزن
- اهدای خون
- و تکرار آزمایش ضروری است.
خدا را شکر. بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد. ولی باورتان بشود یا نشود تا خانه دعوا کردیم! همسرم شکایت داشت. او براستی از برخورد منطقی من ناراحت بود.
من نمیفهمم. راستی راستی نمیفهمم. می دانم واکنش پزشکان نسبت به بیماری متفاوت است، ولی انتظار همسرم را درک نمیکنم. اگر به جای همراهی با او به شکلی منطقی و مؤثر، توی سرم میزدم و غش میکردم و مجبور میشد به جای این که فکر خودش باشد، مرا به درمانگاه ببرد تا سرم بزنم و داروی آرامبخش بگیرم، خیلی بهتر بود؟!
میدانم بعضی خانمها به همین شکل به مشکلات، واکنش نشان میدهند. ولی زنان خانواده من، مثل شیر میجنگند و مثل کوه استوارند. ربطی به پزشک بودن یا نبودن ندارد.
الان آشتی کردیم، چون کوتاه نیامدم و حسابی جلو رویش ایستادم. بویژه بهش گفتم هر شب داری مخ مرا میخوری چرا کف پام داغه. من هرشب تمام علل داغی کف پا را برای شما بازگو میکنم. اینجا هم دو بار به دکتر گفتم تنها چیزی که همسرم از آن رنج میکشد داغی کف پاست. چرا ازش نپرسیدی دلیل آن چیست. یک بار دیگر در مورد داغی کف پایت حرف بزنی، ازت 45 هزار تومن ویزیت میگیرم، بدون آن که یک کلمه جواب بدهم. او هم دو بار پشت هم ازم پرسید. چرا کف پاهام داغه و من نود هزار تومان کاسب شدم! البته هنوز تصفیه حساب نکرده است ها!
دوستان پزشک میدانند داغی کف پا از آن مشکلاتی است که هم بیمار را اذیت میکند و هم پزشک را. بیمار را اذیت میکند چون بیماران مبتلا به داغی کف پا، معمولاً آدمهای مضطربی هستند و داغی کف پا را به بدترین چیزها تعبیر میکنند. پزشکان اذیت میشوند چون گیر بیمار مضطربی می افتند که با شنیدن "چیزی نیست! فکر و خیال نکن! خوب میشی!" آرام نمیشوند و گیر میدهند.
اووووووووه.... چقدر دلم پر بود. از خستگی ناشی از بی برنامگی و دعوا، یادم رفت خوشحال باشم.
بعدا نوشت: الان که مدتی از موضوع گذشته، فهمیدم چرا دعوا کردیم و چرا آن روز اینقدر حالم بد بود. من عاشق همسرم هستم. علیرغم تمام شواهد منطقی که نشان میداد مشکل جدی برای او پیش نیامده، من ترسیده بودم. مثل سگ ترسیده بودم. دعوا و داد و بیداد ما، همان ترس ما بوده که به صورت خشم خودش را نشان داده است. الان بقدری خوشحالم که انگار خدا یک بار دیگر آقای شوشو را به من داده است. خدایا صدهزار بار شکرت.