پنجشنبه وجمعه- 26 و 27 آذرماه
خب... همانطور که گفتم خانواده ما دارد کم کم از یک بحران اساسی خارج میشود. بنابراین خیال دارم این روزهای خوب را ثبت کنم. روزهایی که میبینم صبر و استقامتم دارد جواب میدهد.
پنجشنبه در خانه بودم، در کنار نوشتن، خواندن و انجام کارهای سایت، خانه را تمیز کردم. یک ساعت میخواندم و مینوشتم و سپس 15 دقیقه خانه مرتب میکردم. بعد 15 دقیقه استراحت داشتم. این روش مثل معجزه است. هم کارهای شغلی انجام میشود، هم خانه برق میافتد. تازه فرصت میکنید ناخنهایتان را مرتب نمایید یا قدری نرمش کنید.
یک ساعت کار با کامپیوتر- خواندن و نوشتن
15 دقیقه انجام کار خانه
15 استراحت
من وقتی پای کار کردن مینشینم، بدون هیچ حواس پرتی کار میکنم. روز پنجشنبه ظاهراً فقط 4 ساعت کار کردم، ولی در واقع استخوان بندی اصلی برنامه آموزشی مدیریت خشم را تهیه کردم. یک ساعت کار بدون حواس پرتی و متمرکز به اندازه هشت ساعت کار معمولی ارزش دارد. وقتی میخواهم کار کنم، موبایل را سایلنت میکنم، جواب تلفن را نمیدهم، مگر این که همسرم باشد. تلفن روی پیامگیر است. اگر کسی پیام مهمی دارد، میتواند پیام بگذارد، بعداً با او تماس میگیرم. ربع ساعت استراحت، وقت خوبی برای گپ و گفت است.
فقط 15 دقیقه کار خانه انجام میدهم، چون می دانم اگر بخواهم به جان خانه بیفتم، کل پروژه کاریام به فنا میرود. شما را نمیدانم، ولی من در برابر انجام پروژههای کاری مقاومت دارم. یک جورهایی دلم میخواهد هیچوقت آنها را انجام ندهم و تا ابد طولشان بدهم!!!
البته علت این که توانستم از وقتم در خانه بخوبی استفاده کنم این بود که آقای شوشو برای ناهار به خانه نیامد. در واقع من حدود 10 ساعت وقت تنهایی داشتم. یادتان هست که نوشتم علت تمام تغییر و تحولاتی که در شیوه کار کردنم ایجاد کردم، حضور آقای شوشو از ساعت یک تا چهار بعدازظهر در خانه است. حضور او مانع میشود بتوانم مؤثر کار کنم. به همین دلیل مجبور شدم از خانه به دفترم مهارجرت کنم و مجبور شدم وقت ویزیت بیمار را بشدت محدود نمایم.
من عاشق ایده کار در منزل هستم. به نظرم این روش یکی از بهترین روش کار کردن برای خانمهاست. اینطوری هم کار میکنند و پول در میآورند و هم به خانه و زندگیشان میرسند. متاسفانه با وجودی که مبلغ این شیوه کار کردن هستم، خودم نمیتوانم از آن بهره مند بشوم. اشکالی ندارد. من تازه به دنیای کارآفرینی وارد شدهام. کم کم شرایط دلخواهم را میسازم. مهم این است که بدانم خیال دارم به کجا برسم.
راستی یادتان است قرار بود روزهای پنجشنبه یک ساعت پیاده روی کنیم؟ آقای شوشو بهانه آورد و پیاده روی نکردیم. صدهزارتومان جریمه را به او یادآوری کردم. قول داد جمعه به پیاده روی برویم.
جمعه ساعت ده بیدار شدیم. پسر برای خرید لباس و دیدن دوستانش به تهران رفت. صبحانه خوردیم و ساعت یازده از خانه خارج شدیم. اول به فروشگاه رفتیم و خریدهای ماهانه را انجام دادیم و سپس گوشت چرخ کرده خریدیم. خدای من! بعد از دو ماه در خانه گوشت چرخ کرده داریم! هیپ هیپ هوررررا! . من دو ماه اخیر وقت نداشتم به گوشت، پیاز چرخکرده اضافه کنم، به همین دلیل گوشت چرخکرده در خانه نداشتیم. به بازار روز هم سر زدیم و وسایل سالاد خریدیم. درد سرتان ندهم ساعت یک بعد از به محل پیاده روی رسیدیم... بله... ساعت یک بعدازظهر!
به روستای زیبای کیلان رفتیم. روستای عجیبی است. بقدری تمیز است که هیچ شباهتی به ایران ندارد. یعنی یک تکه کوچک آشغال روی زمین نیست. حتی برگ خشک کف خیابان و پیاده روها نریخته است. خدا دهداری (یا شهرداری) آنجا را خیر بدهد.
من جیبهای آقای شوشو را پر از موز و سیب و نارنگی کردم و ساعت را برای یک ساعت پیاده روی تنظیم کردم. چقدر خوش گذشت... عالی بود. در پایان یک ساعت، همه گرفتگیهای شانهام برطرف شد. نمیدانم چرا اینطوری است. پیاده روی که میکنم دارم با پاهایم راه میروم، ولی گرفتگیهای شانهام باز میشود... خب راستش می دانم چرا... پیاده روی سطح استرس را کم میکنم. آن هم پیاده روی در هوای آزاد و زیر درختان تناور چنار و همراه با تماشای کوههای پوشیده از برف سفید. وقتی فشار عصبی کاهش پیدا کند، گرفتگیهای عضلانی بویژه گرفتگیهای گردن و شانه که مال خشم و ترس هستند، برطرف میشوند.
هوا خنک و تمیز، مثل ملافههای تازه شسته شده. برفهای ریز در حال بارش. بدنت داغ باشد و پوست صورتت یخزده... عاشقتم زمستون! چقده باحالی!
ناهار را در رستوران خوردیم. غذا پخته بودم و لازم نبود به رستوران برویم، ولی آقای شوشو دوست دارد در رستوران غذا بخورد. من که از پیاده روی در طبیعت زیبای دماوند سرمست شده بودم، او را در تفریح دلخواهش یعنی غذای خوردن در رستوران، همراهی کردم.
در خانه قدری استراحت کردیم یک فیلم بیخود به نام مرد مورچه ای دیدیم و سپس کار منزل را آغاز کردیم: پیاز را خرد و به گوشت چرخ کرده اضافه کردیم، فیله مرغ را بسته بندی نمودیم. لبو پختم، قارچ سرخ کردم و شلغم پختم. یک ظرف بزرگ سالاد درست کردم. سه ماه اخیر چشمم به سالاد نیفتاده بودم. در سه ماه اخیر به خاطر کلاس حسابداری، همراه آقای شوشو خرید نمیرفتم. به همین دلیل او از زیر خرید وسایل سالاد و سبزیجات در میرفت. سالاد دوست ندارد. سبزیجات هم دوست ندارد. این کبد چرب قرار است لایف استایل او را تغییر بدهد و او را از بسیاری چیزهایی که دوست دارد جدا کند و او را با چیزهای سالم آشتی بدهد.
این وضعیت برای او خوشایند نیست. ولی من دوست دارم. من دوست دارم هر روز در خانه سالاد داشته باشیم، هر هفته دست کم یک روز گیاهخواری کنیم، در طیبعت پیاده روی کنیم، در مصرف غذاهای چرب و شیرین، اندازه نگه داریم. من همه اینها را دوست دارم. الان درخواستهای من برای این شیوه لایف استایل، درخواستهای شیک و اروپایی نیست، بلکه راستی راستی برای سلامتی خود آقای شوشو است.
من در خوزستان بزرگ شدهام. قبل از انقلاب در خوزستان ، شیوه زندگی، شیوه انگلیسی بود. ما در خانه مان فرش نداشتیم. فقط از میز و صندلی استفاده میکردیم. صبحها کورن فلاکس میخوردیم. عصرها مراسم چای و بیسکوییت داشتیم. جمعهها ساعت را از دست باز میکردیم و یکسره در میان طبیعت بودیم. شنا میکردیم، کوهنوردی، اسکی، شکار، تیراندازی با کمان و تفنگ و یا پیک نیک میرفتیم. من تصور میکردم همه مردم همینطوری زندگی میکنند.
همانطور که می دانید من و آقای شوشو در دوران دبستان همکلاسی بودیم و من فکر میکردم من و او دوران کودکی یکسانی داریم. پس از ازدواج با آقای شوشو و مقایسه زندگی دوران کودکی مان تازه فهمیدم من به شیوه ای دیگر تربیت شدهام. لایف استایل مورد علاقه من، همان شیوه ای که الان "سالم" نام دارد. این شیوه زندگی برای آقای شوشو یعنی خداحافظی با خیلی چیزهایی که دوست دارد. ولی سالم تر خواهد بود. امیدوارم کم کم با healthy life style آشتی کند.
جمعه خوبی بود. خدا را شکر... اگر بدانید چطوری دارم از ته دل خدا را شکر میکنم. میدانم ممکن است از خود بپرسید مگر چه کار کردی؟ خرید کردید، یک ساعت راه رفتید، یک فیلم آشغالی دیدید و سپس آشپزی کردید. مگر چه چیز این جمعه این همه خوب بوده؟
حق دارید:
آنچه در این جمعه خوب بود: همدلی، آرامش، خرید خوراکیهای سالم و پیاده روی در هوای آزاد بود. این شیوه زندگی است که من دوست دارم. شاید برای عده ای کسالت آور و ساکت باشد ولی برای من ایده آل است. ایده آل... متاسفانه تا چند هفته دیگر به خاطر مسائل کاری و خانوادگی نمیتوانیم چنین جمعه ای را بازسازی کنیم. ولی بی خیال آینده. امروز را خوش است و به خاطر جمعه شیرینی که داشتم، سپاسگزارم.