من معتقدم لازم است همه ما حسابداری بلد باشیم. حتی اگر خانه دار هستیم. منظورم گرفتن لیسانس و... نیست. خیر! منظورم سر در آوردن از کلیات حسابداری است. رابطه با پول، رابطهای است که هیچکس نمیتواند از آن صرف نظر کند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم با پول سروکار داریم. پول مهمترین چیز نیست، ولی روی مهمترین چیزها مثل غذا، لباس، خانه، آموزش و سلامتی ما تاثیر میگذارد. اگر ما نتوانیم پول را مدیریت کنیم، صدمه میبینیم.
شعار مرا که میدانید: ما مسئول زندگیمان هستیم. به همین دلیل ما مسئول پول در زندگیمان هم هستیم. ما نمیتوانیم شعار بدهیم: من مسئول زندگیام هستم ولی مدیریت و کنترل پول را به دیگران میسپارم. من خیلی دیر در کلاس حسابداری شرکت کردم و به همین دلیل زیادی بهم فشار آمد. کاش زودتر در کلاس حسابداری شرکت میکردم. خیلی خیلی زودتر. خیال دارم برداشتهای خود از این ده هفته حسابداری را با شما سهیم میشوم تا شما را تشویق کنم حسابداری یاد بگیرید .
مدتها بود دلم میخواست دوره حسابداری بگذرانم. وقتی تهران بودم یک کلاس حسابداری خوب کنار مطبم بود، ولی حتی از پلههای ساختمانش بالا نرفتم تا ببینم چه روزهایی برگزار میشود. از وقتی به رودهن آمدیم بشدت مصمم شدم دوره حسابداری بگذرانم. در طول یک سال سه بار به موسسه آموزش حسابداری سر زدم. هر بار به موسسه میرفتم معلوم میشد وسط ترم است. بالاخره شهریور امسال توانستم مچ کلاس حسابداری را به موقع بگیرم! کلاس از مهرماه آغاز میشد و متاسفانه فقط روز جمعه برگزار میشد .
پیش خودم گفتم: فقط ده هفته است. زود میگذرد. فقط یک روز هفته است. کاری ندارد ولی محاسبات من، اشتباه بود: برای من حسابداری موضوعی به کلی تازه است. ما یک روز در کلاس شرکت مینمودیم ولی باید هر روز یکی دوساعت تمرین میکردم تا از آن سردربیاورم. من هر روز دارم درس میخوانم و مطلب جدید یاد میگیرم، ولی بقیه درسهایی که مطالعه میکنم برایم تا حدودی آشناست. از صد کلمه درس شاید بیست کلمه جدید داشته باشد، ولی حسابداری درسی کاملا جدید جدید جدید بود .
به این ترتیب من وارد یک ماراتون سنگین شدم. میدویدم و میدویدم و باز هم به انتهای کارهای خود نمیرسیدم. تقریبا تمام پاییز امسال، صرف کلاس حسابداری شد. کلاس ده هفتهای بود، ولی به خاطر دهه اول محرم و اربعین، عملا دوازده هفته طول کشید. وسطهای پاییز یک هفته بکلی از پا افتادم. بیماری جسمی نداشتم، ولی هیچ جانی به دست و پایم نبود. یک هفته کامل خوابیدم. میدانستم اگر این وضعیت دو هفته طول بکشد، یعنی افسردگی کلینکی دارم، به همین دلیل لنگان لنگان خود را از رختخواب بیرون کشیدم. پس از آن منشیام پیشنهاد بسیار خوبی کرد. او گفت: شما خیال دارید کلاس حسابداری را تکمیل کنید. حالا که روز تعطیلی جمعه ندارید. اگر میخواهید از پا درنیایید، روزهای دوشنبه و پنجشنبه را کاملا استراحت کنید .
وااااای خدای من! عجب فکر بکری! اگر آهسته کار کنم بهتر از آن است که اصلا کار نکنم. به قول معروف دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است. به همین دلیل با وجود کارهای عقب افتاده فراوان، تصمیم گرفتم دوشنبه و پنجشنبه راستی راستی استراحت کنم. چه روزهای خوشی برای خودم ساختم: اسپای خانگی راه انداختم. ساعتها سریال قصههای جزیره را دیدم و پف فیل خوردم .
راستی میدانید چرا ما ایرانیها به ذرت بوداده میگوییم: چس فیل؟! اولین باری که ذرت بو داده در ایران معرفی شده مارک «چستر فیلد» داشته است. ایرانیها که نمیتوانستند کلمه ملقلق چسترفیلد را به زبان بیاورند آن را چس فیل نامیدهاند !!!
همیشه فکر میکردم چرا امضای خارجیها اسم خودشان است ولی امضای ما یک چیز پیچ پیچ عجیب و غریب؟ تا اینکه فهمیدم این کار تقلیدی که از امضا کردن غربی هاست. حتما توجه کردهاید ما برای امضا کردن از چپ به راست اقدام میکنیم، درست مثل اینکه یک آدم بیسواد سعی کند ادای نوشتن انگلیسی را دربیاورد .
خلق را تقلیدشان برباد داد.ای دو صد لعنت بر این تقلید باد یعنی همینها. ذرت بوداده میشود چس فیل. نوشتن اسم و فامیل به مارپیچی مسخره تبدیل میشود .
بگذریم. برگردیم سر کلاس حسابداری . مطالب بسیار جالبی یاد گرفتم. جالبترین مطلب این است که فهمیدم ستون بدهکار بستانکار دفاتر حسابداری یعنی چه ! ولی خانه قاتی پاتی است. برای پایان این ده هفته روزشماری میکردم. توالت فرنگی شکسته و باید توالت بخریم و نصب کنیم. از سقف توالت ایرانی خانه چکه چکه آب میچکد. سیخ زدنهای سطحی به آقای شوشو، باعث نمیشود او اقدامی بکند. انگار باید یک سیخکاری اساسی راه بیندازم! گوشت چرخکرده نداریم، چون من و آقای شوشو پیاز رنده میکنیم و داخل گوشت میریزیم. اشارات من مبنی بر اینکه پدر و پسر هم میتوانند این کار را انجام بدهند، کاملا نادیده گرفته شد. لاستیک دیگ زودپز خراب شده و نمیتوانم گوشت قرمز بپزم و هیچکس به نظرش نمیرسد میتواند دنبال یک لاستیک بگردد، حتما باید خودم این کار را انجام بدهم. کتری برقیمان سوخته. سه ماه است نظافتچی به خانهمان نیامده، شیشهها به خاطر باران بشدت کثیف هستند و... باز هم بگویم؟
من دوست دارم خانهام تمیز و مرتب باشد. از وسایل شکسته و خراب خوشم نمیآید. پنجره کثیف را دوست ندارم. خانهام بسادگی مبله شده، ولی همیشه مرتب و تمیز است. وقتی نظم و نظافت خانه بهم بخورد، انرژی من کاهش مییابد .
دوست ندارم آرزو کنم روزهای عمرم تند تند بگذرد، ولی در مورد کلاس حسابداری راستی راستی بیتاب شدم. خوشحالم دوره حسابداری را گذراندم و از آن خوشحالتر از آن هستم که پیش از کلاس حسابداری، کتاب «پدر پولدار، پدر فقیر» را خوانده بودم. این کتاب حسابداری را از منظر یک کارآفرین بررسی میکند. بدون مطالعه این کتاب نمیتوانستم از مطالب کلاس حسابداری بخوبی استفاده کنم. زیرا علم حسابداری برای کارمندانی که حساب و کتاب صاحبان سرمایه را نگه میدارند تنظیم شده است. وقتی یک صاحب سرمایه بخواهد خودش حساب و کتابش را نگه دارد، با علم حسابداری گیج میشود. در پستهای بعدی در مورد این موضوع مهم خواهم نوشت. تفاوت دیدگاه یک حسابدار با یک صاحب سرمایه .
اوووووف... این هم بگذرد. عجب ده دوازده هفتهای بود !
ادامه دارد....