بالاخره اولین جمعه دل انگیز امسال ما فرارسید و به پایان آمد: جمعه دوم بهمن ماه
خدا را شکر. چقدر منتظر رسیدن چنین روزی بودم. در چند پست اخیر نوشتم امسال برای خانواده ما سال دشواری بود. نمیدانم آیا توانستم منظورم را بخوبی بیان کنم یا خیر. امسال خیلی خیلی خیلی دشوار بود. وقتی زندگی دشوار باشد، روی همه جوانب آن تأثیر میگذارد. برای مثال روی روزهای تعطیل ما تأثیر گذاشته بود. روزهای تعطیل برای من بقدری سخت میگذشت که دلم از هرچی تعطیلی است بهم میخورد. وارد جزئیات نمیشوم.
ولی پایان شب سیه، سپید است و بحران خانواده ما در حال برطرف شدن است. پنجشنبه اول بهمن کاغذ و قلم را برداشتم و پیش همسرم نشستم. گفتم: ببین ما هر ماه باید این چند تا کار انجام بدهیم:
- ملاقات مادر شما و والدین من
- خرید ماهانه خانه
- نظافت کلی خانه
اگر فرض کنیم هر ماه چهارتا جمعه دارد، ما ماهی یک بار میتوانیم برای خودمان باشیم و خستگی را از تن بگیریم. اولین پیشنهاد من این است که فکر نکنیم قرار است نظافت کلی خانه، ملاقات والدین مان و خرید خانه را یکجا انجام بدهیم. دومین پیشنهادم این است که فاصله مناسب بین این کارها قرار بدهیم. او با هر دو پیشنهاد من موافقت کرد. از او خواستم یک روز تعطیلی دلخواه و عالی خود را ترسیم کند. او این کار را انجام داد. من هم نظراتم را به او گفتم.
برای مثال گفتم: ما نمیتوانیم پنجشنبه تا دو سه صبح فیلم ببینیم، جمعه ساعت یازده از خواب بیدار شویم، پیاده روی کنیم، بعد من غذای مورد علاقهات را بپزم. چون من وقت و انرژی نخواهم داشت. راستش از خوردن غذاهای رستورانی در روز جمعه حالم بد شده است. دلم میخواهد روز جمعه وقت داشته باشم غذاهای خوشمزه ای که در طول هفته فرصت پختن آنها را ندارم، بپزم.
فهرستی هم نوشتیم از تفریحاتی که دوست داریم دوتایی انجام بدهیم.
قرار شد از این به بعد هر پنجشنبه برنامه جمعه را تنظیم کنیم. نه این که ساعت دقیق معلوم کنیم، ولی حدود کارهای خود را بدانیم تا از روز تعطیلی خود سرخورده نشویم.
چه جمعه ای شد! به به! حالا اگر برایتان تعریف کنم می گویید مگر چه کردید که اینقدر خوش گذشت؟!
پنجشنبه شب زود خوابیدیم. جمعه ساعت هشت پا شدیم. قرار بود کارگر به خانه مان بیاید تا پنجرهها را تمیز کند، ولی نیامد و ما را قال گذاشت. از وقتی به رودهن آمدهام، پیدا کردن نظافتچی برای خانه مان به مشکلی عجیب تبدیل شده است. اهمیتی به آمدن یا نیامدن او ندادیم. خانهام تمیز و مرتب است، فقط شیشههایش کثیف است. حالا خدا بزرگ است. برای آن هم فکری خواهم کرد.
من صبحانه را علم کردم. آقای شوشو بالکن را جارو زد و شست. کل دکوراسیون اتاق خواب را تغییر داد. ما تا چند ماه پیش همسایه نداشتیم. از وقتی همسایه آمده، تلویزیون آنها درست پشت دیوار اتاق خواب ما قرار دارد. مردمان بی سر و صدایی هستند، ولی خب... بالاخره تلویزیون صدا دارد دیگر. آقای شوشو تخت را جابجا کرد که از تلویزیون همسایه فاصله داشته باشیم.
من هم جارو میکردم، گردگیری میکردم، تی میکشیدم. خوش قیمه پختم. کلم بخارپز درست کردم. خوراک لوبیا پختم. وسایل سالاد اولویه را پختم. وقتی مرغ و سیب زمینی پخت، همراه آقای شوشو یک سالاد اولویه ای درست کردیم، چهل ستون چهل پنجره! بیش از یک سال بود وقت نکرده بودیم سالاد اولویه درست کنیم. یکی از تفریحات مشترک من و آقای شوشو پختن غذاست. آقای شوشو ظرفهای بزرگ را شست و من سراغ کتابخانه رفتم. در طول هفته گذشته سی دیها را مرتب کرده بودم، جمعه نوبت کتابها بود. کتابها را پایین آوردم، گردگیری کردم و سرجای شان چیدم. تعدادی از کتابها را از کتابخانه جدا کردم و طبقه بندی کتابخانه را بهینه کردم. الان کتابخانه نگو! یه دسته گل!
پدر و پسر دلشان میخواست دوری در شهر بزنند. من کتابها و سی دیهای اضافی را به دستشان دادم که سر کوچه بگذارند. آنها دوری زدند، برای خانه آب معدنی خریدند و برگشتند. کتابها و سی دیها برداشته شده بود! چه خوب! سیستم خوبی پیدا کردم. قبلاً آن قدر این کتابها و سی دیها را گوشه خانه نگه میداشتم تا به کتابخانه برسانم. وقتی به کتابخانه میرفتم با قیافه درهم و اخمالود کتابدار روبرو میشدم. کتابداری که از دیدن کتاب، حالش بد میشود، برای چی خوب است؟! از بس این اتفاق تکرار شد که فهمیدم اگر کتابها را جایی بگذارم تا کسانی که عاشق کتاب هستند بتوانند آن را بردارند، خیلی بهتر است.
بعدازظهر، حمام کردیم، لباسهای تمیز و نو پوشیدیم و در کنار هم نشستیم و سریال هاوس را تماشا کردیم.
یعنی در نهایت همدلی و محبت، خانه را تمیز کردیم، غذاهای خوشمزه پختیم و سریال دیدیم. همین! ولی زندگی زناشویی خوب همین است. زرق و برقی ندارد، ولی این همدلی و محبت به یک دنیا میارزد. خانه مان برق می زند و یخچال پر از غذای خوشمزه است.
قبلاً گفتهام که اگر دلتان میخواهد ازدواج کنید و ازدواج خوبی داشته باشید، هرا و آفرودیته را در خود تقویت کنید:
تقویت کهن الگوی هرا
تقویت کهن الگوی آفرودیته
بیشتر خانمهایی که این سایت را مطالعه میکنند آتنا و آرتمیس قوی دارند. به آتنا و آرتمیس وجودتان بنازید چون شما را یک سر و گردن از خانمهای دیگر بالاتر میبرد، اما اگر این دو کهن الگوی مقتدر با هرا و آفرودیته تلطیف نشوند... یا مجرد میمانید و یا مطلقه و از لذت داشتن خانواده محروم میشوید. هر خانمی، هرقدر قوی، هرقدر دانا و هرقدر مستقل باشد، باز هم نیاز دارد مردی در کنارش باشد.
سیستم برنامه ریزی برای تعطیلات بقدری برای مان خوب کار کرده که قرار است فردا صبح زود، سه تایی به کاشان برویم!!! یووووووهووووو! برایتان سوغاتی یک کاشان نامه توپ خواهم آورد.