میزان غلظت سفر خونم بشدت پایین افتاده و سفرلازم شده بودم. بهترین خاطرات دوران کودکی من در جادههای ایران رقم خورده است. وقتی در جاده هستم آدم بزرگ درونم اجازه دارد استراحت کند. آدم بزرگی که همیشه در حال رتق و فتق امور است، از دیگران مراقبت میکند، برنامه مینویسد، جدول میکشد و مدام ساعت نگاه میکند. امسال سفر خانوادگی نداشتیم. در طول تعطیلات عید من و آقای شوشو مجبور شدیم بدوبدو به شمال برویم و برگردیم. همین و همین. پسر که هیچ! طفلک از سفر ساری سال گذشته تا الان هیچ جا نرفته بود.
دوشنبه 12 بهمن به آقای شوشو گفتم:
- دلم میخواهد به سفر بروم.
- الان وقت خوبی نیست. خیلی سرم شلوغ است. اوضاع بهم ریخته است. خودت که میبینی.
- بله میبینم. از اول امسال تا الان منتظر شدهام که اوضاع خوب شود. ولی من معتقدم وقتی همه چیز بهم ریخته و داغان است، بهترین کار متوقف کردن کارها و رفتن به سفر است. هرچه در این دایره تنگ دور خودمان بچرخیم، بیفایده است. اگر خودمان را از گرداب بیرون بکشیم و از دور به اوضاع نگاه کنیم، یا حتی نگاه هم نکنیم، زودتر از آشوب رها میشویم.
- من نمیتوانم. الان نه!
- باشه! تو نیا! من میروم! من الان به سفر نیاز دارم. انگار که به دارو نیاز داشته باشم. تو مرا میشناختی و با من ازدواج کردی. تو می دانی من عاشق سفرم. من دارم از ماندن و ماندن و ماندن، بیمار میشوم. الان وقت آن شده که به جاده بزنم.
ناراحت شد. قهر کرد. سکوت کردم. شب که برگشت، از نو شروع کردم به مذاکره:
- من تو را دوست دارم، ولی سلامتیام را بیشتر دوست دارم. اگر جسم و روحم بیمار باشد، تو را اذیت خواهم کرد. من همین الان به سفر احتیاج دارم.
- من که نمی تونم جلوی تو را بگیرم. خب... برو!
از خانواده خودش مثال آوردم:
- فلانی را ببین، وقتی سرش خیلی شلوغ است، همسرش به تنهایی به سفر میرود. آن آقا میداند همسرش به مسافرت نیاز دارد. پول و امکانات در اختیار همسرش میگذارد تا او سفری کند و دلش باز شود. من از شما پول نمیخواهم، ولی دلم میخواهد شما با خوشحالی مرا بدرقه کنید. دلم نمیخواهد وقتی برگردم تا یک ماه دعوا و قهر داشته باشیم.
قدری فکر کرد و گفت:
- خودم میبرمت!
- راستی راستی؟
- آره! حق با تو است. اگر کلهام باد بخورد برایم بهتر است.
سابقاً مردم مسافرت نمیرفتند. کشاورز و دامدار بودند. سفر برای چه بود؟ تک و توک آدمها به حج میرفتند. تعدادی هم به مشهد و کربلا. سفر مال تاجرهای ماجراجو بود و بس. آنها با داستانهای ترسناک و در هین حال شیرین مردم را سرگرم میکردند. ولی در قرن بیست و یکم، دنیا به یک دهکده تبدیل شده است. کشورهای دیگر پیشکشمان، یعنی قرار نیست ایران خودمان را ببینیم؟
اگر یک روزی روزگاری کشور ما تصمیم بگیرد صنعت توریسم را راه اندازی کند، ایران یکی از قطبهای گردشگری آسیا خواهد شد. هر نوع توریستی در ایران رضایت خواهد داشت: طبیعتگردها، تاریخ دوستان، طرفداران هیجان و تفریح (غواصی و سایر ورزشهای آبی، اسکی، کوهنوردی، صحراگردی) از جنگل و کوه و کویر و دریاچه و دریا و اقیانوس و دشت و دمن هرچه بخوهید در ایران داریم.
ولی به نظر میآید ایرانیها مسافرت را دوست ندارند. اگر سفر بروند میخواهند درست شرایط خانه خود را داشته باشند. از غافلگیر شدن و تجربههای جدید خوششان نمیآید. ولی آنچه سفر را سفر میکند، همین غافلگیریهاست. ما بسرعت در روتینها و عادتهای روزجره مان گیر میکنیم. مثل مگسی که در تارهای عنکبوت گیر می افتد. افق ذهنمان تنگ میشود. مسافرت باعث میشود ذهنمان نرم شود، منعطف گردد و دنیای وسیع فرصتها و امکانات اطرافمان را درک کنیم.
این شعر سعدی خیلی زیباست؛ باید آن را با گوش جان شنود:
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
راستی همه ایرانیها به حافظ خیلی ارادت دارند. من هم حافظ را گرامی میدارم، ولی سعدی را خیلی خیلی دوست دارم. عاشق گلستان سعدی هستم و حکایتهای او. بویژه حکایت مسافرتهایش.
من و آقای شوشو نشستیم و امکانات را بررسی کردیم. کجا برویم که زیاد دور نباشد، قشنگ باشد و خوش بگذرد؟ خدا پدر و مادر مخترع گوگل مپ را بیامرزد. فاصله شهرهای مورد نظرمان را اندازه گرفتیم. به این نتیجه رسیدیم که کاشان انتخاب خوبی است. فقط سه ساعت با ما فاصله دارد، هتلهای خوبی دارد، جاهای دیدنی زیادی دارد. زیاد خسته نمیشویم و لذت خواهیم برد. من از نقشه اسکرین شات تهیه کردم.
مسافرت باید بودجه بندی داشته باشد. نباید بی حساب و کتاب خرج کنیم. بریز و بپاش در مسافرت باعث میشود تفریح به شکنجه تبدیل شود. هزینههای اصلی سفر سه تاست:
- وسیله نقلیه ( ماشین، اتوبوس، هواپیما، قطار،...)
- محل اقامت
- غذا
میخواستیم با ماشین به کاشان برویم. من اتوبوس را مطرح کردم، گفتم اگر با اتوبوس برویم، برای رانندگی خسته نمیشویم، ولی همسرم اتوبوس سواری را دوست ندارد.
خب... ماشین که داریم، میماند هزینه بنزین.
در مورد هتل، هرچه اصرار کردم هتل ارزانتر و با ستاره کمتری برویم، مورد قبول قرار نگرفت. آقای شوشو یکی از بهترین هتلهای کاشان را انتخاب کرد: هتل مهینستان راهب کاشان. انتخابهایش در هتل عالی است. هرچه عکسهای هتل را بیشتر نگاه کردیم بیشتر عاشقش شدیم. اصلاً دلمان میخواست همان موقع آنجا باشیم. خدای من... انگار وارد ماشین زمان بشویم و یک قرن قبل از ماشین پیاده شویم. یک جورهایی شبیه به قهوه تلخ! خب... در مورد هتل هم نتوانستم اعمال نفوذ کنم، ته دل خودم هم غنج میرفت که قرار است در آن هتل زیبا اقامت کنیم.
و اما هزینه غذا:
در سفر قبلی ما به ساری، هزینه غذا دو برابر هزینه هتلمان شد! انگار از قحطی آمده بودیم. چقدر خورده بودیم. پیشنهاد کردم بنویسیم در کاشان چند وعده غذا داریم و قرار است هر وعده چه بخوریم و یا قرار است چقدر برای آن هزینه کنیم. من و آقای شوشو دقیقاً نوشتیم قرار است برای هشت وعده غذای در طول سفر چه بخوریم.
وقتی به مسافرت میرویم باید یک دکتر داروساز در داروخانه باشد. دستمزد دکتر داروساز به هزینه سفر ما اضافه میشود. به این ترتیب بودجه بندی انجام شد.
آخ جون! دوباره رنگ و بو به زندگی برگشت. شاد و سرحال شدم. من عاشششششق سفرم!
دوشنبه بعدازظهر تصمیم گرفتیم، نقشه را دیدیم، هتل انتخاب کردیم، بودجه بندی و برنامه ریزی کردیم و سه شنبه صبح هتل را رزرو کردیم. واااااای خدای من! گفتم میخواهم به سفر بروم، نگفتم که همین فردا میخواهم راه بیفتم که! وسط آماده سازی خداحافظ خشم بودم. باید کلی وسیله میخریدم، کلی کار انجام میدادم، همه کارها روی هوا بود. ولی دلم نمیخواست "نه!" بیاورم. حالا که قرار است برویم، میرویم.
سه شنبه صبح من به مطب رفتم تا بیمارانم را ویزیت کنم. آقای شوشو هم به داروخانه رفت تا کار کند. پسر در خانه ماند. من مشاورههای عصر سه شنبه را کنسل کردم و به خانه برگشتم. برای ناهار دمپختک پخته بودم. تخم مرغ نداشتیم. ویزیت بیمارانم که تمام شد، رفتم خشکشویی لباسهایم را گرفتم. من لباس اتو نمیکنم، شانه و گردنم درد میگیرد. تعدادی تخم مرغ هم خریدم و به خانه آمدم. دیدم پدر و پسر دارند دمپختک را خالی خالی میخورند. آقای شوشو پرسید:
- چرا نگفتی تخم مرغ نداریم تا من بخرم؟
- تو همه خریدهای خانه را انجام میدهی ولی راستش در موراد اوراژانسی نمیتوانم روی تو حساب کنم. یکبار شب می گویم، یکبار صبح می گویم، یکبار سر ظهر می گویم، ولی باز هم دست خالی به خانه میآیی. امروز حوصله نداشتم این مراسم را تکرار کنم. نمیخواستم گرسنه بمانیم. خودم تخم مرغ خریدم.
-
دلخور شد و بهم گفت نامرد! ولی وقایع سلسله وار آن روز گفته مرا تأیید کرد. من برای سفر یک چک لیست دارم که تقریباً برای همه سفرهای سه روزه تا یک هفتهای کاربرد دارد. قرار بود آقای شوشو از چک لیست سفر پرینت بگیرد. فکر میکردم ظهر سه شنبه چک لیست را به من میدهد، ولی او سه شنبه ساعت ده شب چک لیست را به من تحویل داد. قرار بود یک پرینت از آن برای پسر بگیرد که نگرفته بود. وقتی من کارم با چک لیست تمام شد و پارهاش کردم معلوم شد پشت چک لیست، قبض پیش پرداخت هتل پرینت شده بود. ماشااله به این همه صرف جویی! تکههای کاغذ را بهم چسباندیم تا برای ورود به هتل مجوز داشته باشیم. قرار بود ضدعفونی کنده دست از داروخانه بیاورد که نیاورد. من فهرست خرید سفر را دوشنبه شب نوشته بودم و تصور میکردم آقای شوشو تعدادی از خریدها را به پسر که خانه مانده بود میسپارد و بقیه را خودش ظهر انجام میدهد. ولی آقای شوشو ساعت نه ونیم شب سه شنبه دنبال من و پسر آمد تا سه نفری برای خرید برویم. در ضمن آقای شوشو چمدان را از بالا گنجه پایین نیاورده بود تا چمدان ببندم.
مچموعه این عوامل باعث شد که مجبور شویم تا نیمه شب سه شنبه بیدار بمانیم و این طرف و آن طرف بدویم تا وسایل سفرمان جمع و جور شود. من برنامه مینویسم و چک لیست تهیه میکنم تا دردسر کمتری داشته باشیم، ولی برنامه و چک لیست چه فایده دارد وقتی اجرا نشود؟
ادامه دارد...