بخش سوم را اینجا بخوانید
پنجشنبه 15 بهمن1394- روز دوم سفر کاشان
ساعت هفت صبح بیدار شدم و شروع کردم به نوشتن. تا ساعت نه که آقای شوشو بیدار شود، یک نفس نوشتم. گذاشتم او سیر و پر بخوابد. طفلک دیروز خیلی خسته شده بود.
برای صرف صبحانه به سرداب خانه رفتیم. عجب زیباست. من نمی توانم جزییات زیبایی ساختمان های سنتی ایرانی را بازگو کنم. هر دیوار و هر طاقچه انگار جواهری است که با دقت تراشیده شده و گویا تابلوی مینیاتوری است که با ظرافت نقاشی شده است. من اول چشم های گرسنه ام را با زیبایی های ساختمان سیر کردم و سپس به سراغ میز صبحانه رفتم.
صبحانه کامل و خوشمزه ای بود. شیر، چای، آب پرتقال، کره، خامه، پنیر خامه ای، پنیر لیقوان، پنیر سفید، شکلات صبحانه، حلورده، کورن فلاکس، تخم مرغ آبپز، پنکیک، نیمرو، رولت، سوسیس، گردو، کشمش، نان شیرینی حاجی بادامی، ارده، چندین مدل مربای کارخانه ای و خانگی، نان تست و نان سنگک. ترکیبی از صبحانه ایرانی و فرنگی، با گوشه چشمی به خوراکی های مخصوص کاشان: ارده و شیرینی حاجی بادامی. صبحانه هتل را دوست داشتم.
به سوی مشهد اردهال راه افتادیم. در طول مسیر در مورد سهراب سپهری و امیرکبیر حرف زدیم.
مشهد اردهال جای عجیبی است. کوه ها دایره وار اطرف آن را گرفته اند. رنگ هر کوه با دیگری متفاوت است. و گور ساده سهراب با نوشته ای که قلب آدم را به درد می آورد.
به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
وقتی برگشتیم انگار همگی طلسم شده بودیم. در سکوتی عمیق فرو رفته بودیم. اگر مرکز سدونا می دانست چنین جایی در ایران وجود دارد، حتما شعبه ای در آنجا تاسیس می کرد. جای عجیبی است. انگار از این دنیا جداست.
سدونا-1
سدونا-2
سدونا-3
سدونا-4
و بعد باغ فین. پدر و پسر می خواستند اول حمام فین و محل کشته شدن امیرکبیر را ببینند، ولی من می دانستم با دیدن آنجا حالم خراب می شود. پس برخلاف عقربه های ساعت در باغ چرخیدیم و آخرین جایی که بازدید کردیم، حمام فین بود. امیرکبیر فقط سه سال و سه ماه صدراعظم بود و کارهایی را انجام داده که هیچ دولتمرد ایرانی نتوانسته در این زمان کم به انجام برساند. روحش شاد. همه می میرند، ولی بیشتر ما ظرف چند ده سال از خاطره ها پاک می شویم، انگار که هرگز نبودیم، ولی تا ایران و ایرانی وجود دارد، امیرکبیر زنده است. او مرگ زیبایی داشت.
دلم میخواست برای ناهار گوشت و لوبیا بخورم، یا دیزی سنتی کاشان، ولی آقای شوشو دم چلوکبابی نایب نگه داشت. یک مازندرانی که 24 ساعت از پلو دور شده باشد، بخوبی می داند آقای شوشو چه روزگاری داشت. من هم ظرف هفت سال زندگی با او این مطلب را درک کرده ام. بنابراین دیگر حرفی در مورد غذای سنتی کاشان نزدم. سرم را پایین انداختم و چلوکبابم را خوردم. به نظر من بخشی از سفر، تجربه طعم های جدید و غذاهای جدید است، ولی آقای شوشو اینطوری فکر نمی کند.
به هتل برگشتیم. یکی دو ساعت استراحت کردیم و دوباره به راه افتادیم. ابتدا به سراغ مغازه عرقیجات رفتیم. من گفتم کاش اول خانه بروجردی ها یا عباسیان را ببینیم و بعد عرقیجات بخریم، ولی پدر و پسر گوش ندادند. وارد مغازه شدیم. پسر هم مشاوره گرفت. من پنج شیشه عرق، آقای شوشو شش شیشه و پسر پنج شیشه عرق خریدیم. قرار است اینها را مخلوط کنیم و هر روز بنوشیم. خدا میداند که چنین کاری را انجام خواهیم داد یا خیر. من میخواستم فقط یک شیشه بگیرم، ولی آقای شوشو گفت همه اینها باید با هم ترکیب شود وگرنه موثر نیست. کاش گوش نمی دادم. کی میخواد هر روز پنج شیشه عرق را با هم مخلوط کند و بنوشد؟!
آفرین بر این فروشگاه عرقیجات. با یک مشاوره رایگان، خانواده ما 16 شیشه عرقیجات خریدیم. در حالیکه اگر این مشاوره نبود حداکثر یک شیشه گلاب و یک شیشه عرق نعنا میخریدیم. آفرین به این فروشنده.
وقتی از مغازه بیرون آمدیم، هوا تاریک شده بود و خانه های سنتی تعطیل بودند. یک پیرمرد معتاد ما را کشان کشان به داخل خانه عباسیان برد. ما به دنبال او در راهروهای تاریک از پله های تاریک بالا و پایین رفتیم. سر آقای شوشو به سقف یکی از دالان های کوتاه خورد و زخمی شد. نفهمیدیم چندتا حیاط دیدیم و اصلا چی به چی بود و چی شد! یک پولی کف دستش گذاشتیم تا شرش را از سرمان کم کند.
بعد به چایخانه سنتی عباسیان هدایت شدیم. عکس های بامزه ای به در و دیوارش نصب شده بود، توالت هایش تمیز بود، وای فای خوبی داشت، ولی امان از بستنی هایش! یک ورق نازک سه رنگ به سفتی مقوا و با طعم آشغال را به جای بستنی جلوی ما گذاشتند. بستنی قاشق را شکاند! من به اندازه نوک قاشق از آن چشیدم، دلم بهم خورد.
یک مقدار نشستیم تا خستگی پاهای مان در بیاید. بدون خوردن بستنی ها آنجا را ترک کردیم. اگر از توالت و وای فای استفاده نکرده بودیم، حاضر نمی شدم بابت آن آشغالها پولی بدهم. کار بدی است. فروختن غذای بد در قسمت توریستی کاشان کار بسیار بدی است. راهنمای معتاد الدنگ هم بد است. کاشانی ها دارند خیلی خوب از جاذبه های توریستی شهرشان استفاده می کنند. شهر پر از توریست خارجی است. ولی این تقلبها توریستها را فراری می دهد. امیدوارم کاشانی های خوشروی مهماندوست فکری برای این موضوع بکنند.
تشنه و گرسنه بودیم، پس به کافی شاپ تمیز و خوشگل خانه عامری ها رفتیم و نفری یک میلک شیک به رگ زدیم. از آن باقلواهای خوشمزه کاشانی هم خوردیم.
آقای شوشو سلمانی رفت. تعجب نکنید. آقای شوشو تقریبا در هر شهری که به آن سفر کرده ایم، موهایش را کوتاه کرده است. فکر می کنم او دوست دارد سفر را با کوتاه کردن موهایش تجربه کند.
به هتل برگشتیم. باز هم میوه و آجیل را برداشتیم و زیر کرسی داخل حیاط خزیدیم.
ادامه دارد...