من عاشق نوشتن هستم و از همه مهمتر عاشق قصه و داستانم. دلم میخواهد داستان بنویسم، ولی نمیدانستم از کجا آغاز کنم. چند نفر از شما دوستان عزیز لطف کردید و چند کتاب معرفی کردید. کتابها را گرفتم. آنها را ورق زدم و کناری گذاشتم. از خودم پرسیدم هروقت میخواهی کار جدیدی انجام بدهی چه کار میکنی؟
سؤال خوبی بود!
من هروقت میخواهم کار جدیدی را شروع کنم خودم را میچسبانم به کسی که در آن زمینه خیلی قبولش دارم. او را دقیقاً زیر نظر میگیرم و سعی میکنم از او تقلید نمایم. تقلید از آن شخص باعث میشود کم کم افکار او به من نفوذ کند. کم کم میتوانم در آن موضوع صاحب سبک بشوم.
به همین دلیل تصمیم گرفتم خودم را بچسبانم به نویسندههای داستانهایی که دوستشان دارم. آنچه در دنباله میآید نتیجه بررسیهای من است.
بررسی سیدنی شلدون و دنیل استیل:
نوشته بودم در کتابخانه رودهن عضو شدهام. این کتابخانه، مخزنی عظیم از کتابهای دنیل استیل و سیدنی شلدون دارد. 18- 19 سالگی یک کتاب از دنیل استیل خوانده بودم و از نوشتههایش خوشم نیامده بود. این بار با خواندن زندگینامه پرفراز و نشیبش تصمیم گرفتم، شانسی دوباره به او بدهم. پیش خودمان باشد، دلم خواست بفهمم یک نویسنده مشهور و پرفروش چگونه مینویسد. تا به حال کتابی از سیدنی شلدون هم نخوانده بودم. خواندن کتابهای او را هم آغاز کردم.
نتیجه فاجعه بار بود!
تعداد کتابهای دنیل استیل زیاد است، من پنج تا از مشهورترین کتابهایش را خواندم و حاضر نیستم حتی یک سطر دیگر از نوشتههای او را بخوانم. به نظر من اساس داستان بر دروغ و ناآشنایی با ذات ازدواج و انسان نوشته شده است:
- صورتی کاملاً سوخته که با جراحی پلاستیک به زیبایی نفسگیر تبدیل میشود
- مرد جراحی که پس از سه روز کشیک سنگین، به خانه میآید و برای همسرش غذا میپزد
- زنی بسیار فعال و همیشه در سفر که وقتی به خانه میآید با آغوش گرم همسرش روبرو میشود. شوهر این خانم، لباسهای او را میشوید و اتو میکند
- مردی بی اندازه ثروتمند و موفق که بیشتر اوقات وقتش را با فرزندان بدون مادرش میگذارند
- خانمی که برای مدیریت امور مالی شرکت استخدام میشود و مثل یک دستیار و منشی برای رئیس شرکت کار میکند. حتی پذیرایی مهمانها در خانه رئیس شرکت، جزو مسئولیتهای او محسوب میشود.
من عاشق قصه هستم. داستانهای تخیلی علمی را بسیار دوست دارم. داستانهای جن و پری و افسانهای را هم دوست دارم. دوست دارم داستانها با پایانی شاد و دست کم یا تعلیق تمام شوند و ما بتوانیم پایانی شاد برای داستان تصور کنیم. برای مثال غرور و تعصب، داستانی تخیلی عشقی است. جین اوستن، ازدواجی را که هرگز نصیبش نشد، به شیوهای هنرمندانه برای خود بازآفرینی میکند. عناصر داستان را به شکلی کنار هم قرار میدهد که ما باور میکنیم، این ازدواج میتواند اتفاق بیفتد.
ولی داستانهای دنیل استیل از تخیل، فراتر میرود و به دروغ تبدیل میشود. موقع خواندن کتابهایش داشتم فکر میکردم آیا او خوانندههایش را درازگوش فرض میکند؟! دور از جان خودم البته. بهرحال از خیر مطالعه در شیوه نوشتن دنیل استیل گذشتم.
سراغ سیدنی شلدون رفتم: استاد دلهره!
بعد از خواندن شش کتاب او، متوقف شدم. تصور میکنم آقای سیدنی شلدون با پدرش مشکلات بزرگ دارد. در تمام شش داستانی که خواندم، در پایان کتاب میفهمیم، پدر خانواده برخلاف ظاهر فوق العاده موفق، مهربان و نازنینش، هیولایی وحشتناک است: در آخرین داستانی که خواندم، معلوم میشود پدر که پزشکی سرشناس، یکتا و انساندوست است، از وقتی دخترش هفت ساله شده، هرشب به او تجاوز میکرده است.... اوووووووق.....
خب ... از خیر مطالعه در آثار این دو نویسنده معروف گذشتم. من از ذهنم بدقت مراقبت میکنم تا با فیلمهای بد و مطالب ناخوشایند، تخریب نشود. قرار نیست با خواندن آثار این دو نویسنده، حالم را بد کنم.
برمیگردم سراغ آگاتای عزیزم... هفت کتاب جدید از آگاتا کریستی خریدم و دوره کامل فیلمهای پوآرو را سفارش دادهام. امروز 37 دی وی دی به دستم رسیده است. به به!