من عاشق نوشتن هستم و از همه مهمتر عاشق قصه و داستانم. دلم میخواهد داستان بنویسم، ولی نمیدانستم از کجا آغاز کنم. چند نفر از شما دوستان عزیز لطف کردید و چند کتاب معرفی کردید. کتابها را گرفتم. آنها را ورق زدم و کناری گذاشتم. از خودم پرسیدم هروقت میخواهی کار جدیدی انجام بدهی چه کار میکنی؟
سؤال خوبی بود!
من هروقت میخواهم کار جدیدی را شروع کنم خودم را میچسبانم به کسی که در آن زمینه خیلی قبولش دارم. او را دقیقاً زیر نظر میگیرم و سعی میکنم از او تقلید نمایم. تقلید از آن شخص باعث میشود کم کم افکار او به من نفوذ کند. کم کم میتوانم در آن موضوع صاحب سبک بشوم.
به همین دلیل تصمیم گرفتم خودم را بچسبانم به نویسندههای داستانهایی که دوستشان دارم. آنچه در دنباله میآید نتیجه بررسیهای من است.
آگاتا کریستی
من و آقای شوشو هر شب یکی از فیلمهای پوآور را میبینیم و ابداً نمیتوانیم حدس بزنیم قاتل چه کسی است! آقای شوشو میگوید: من هربار حدس زدم قاتل کیست! وقتی صدای من درمی آید: تو درست حدس نزدی! میگوید: من حدس زدم، ولی غلط حدس زدم!
آقای شوشو وسط دیدن فیلمها میخوابد و آخرش یک حدسی می زند. من با چشمهای گشاد شده به فیلم زل میزنم، به علاوه تقریباً تمام داستانهای آگاتا کریستی را خواندهام، ولی باز هم گیج میشوم و نمی توانم حدس بزنم قاتل کیست.
خدای من! آگاتا چطوری این کار را انجام میدهد؟
عناصر محدودی در داستانهای او حضور دارند:
وجود پدر ناتنی، مادرناتنی، خواهر و برادر ناتنی که تقریبا اجتناب ناپذیر است. نمیدانم چرا آگاتا کریستی این همه روی خانوادههای ناتنی تاکید دارد. خوشبختانه در داستانهای آگاتا کریستی معمولا دشمنی و خصومتی بین افراد خانواده ناتنی وجود ندارد. گاهی اوقات ناتنیها محبت بیشتری نسبت بهم دارند تا همخون ها.
انگیزه قتل: تقریباً همیشه پول است، آنهم مبلغی هنگفت پول
داستانهای آگاتا کریستی با همین چند عنصر شکل میگیرد و بخوبی پیش میرود.
چطوری این معماها را در ذهنش میچیده است؟
آیا معماهای زیادی دور و بر او وجود داشته است؟
در حال حاضر یک معما در زندگی من وجود دارد که نمیتوانم آن را حل کنم: ما هر روز صبح یک کاغذ داخل آسانسور ساختمان دفتر میچسبانیم:
ظرفیت آسانسور فقط سه نفر!
خطر سقوط!
و این کاغذ ظرف یک ساعت پاره میشود. تقریباً دو ماه است ما کاغذ میچسبانیم و طرف مقابل آن را میکند. ما انگشت به دهن ماندهایم که کدام ولد چموشی کاغذ را پاره میکند. به نظر شما اگر آگاتا کریستی زنده بود در مورد این معما چه داستانی مینوشت؟!
آه! چرا یک معمای دیگر هم هست. من این میز تلویزیون را همین دیروز گردگیری کردم، چرا امروز طوری با خاک پوشیده شده که انگار یک ماه است دستمالی روی میز کشیده نشده؟
قدری عسل روی بیسکویت میمالم، گازی به بیسکویت میزنم و فکر میکنم. آهان! خودم جواب این یکی را پیدا کردم. دور و بر ما پر از ساختمان در حال ساخت و ساز است. من عاشق هوای تازهام و پنجرههای خانهمان همیشه باز است. به همین دلیل خانهمان همیشه پر از گرد و خاک است. خب... این یکی معما را خودم حل کردم. آگاتا جون! قربون دستت! همون معمای اول را حل کن لطفاً! مرسی!
نتیجه گیری: پس از دو ماه بررسی فشرده، باز هم نفهمیدم آگاتا کریستی چطوری 60 کتاب مهیج و جالب نوشته است...
پی نوشت: معمای «کاغذپارههای ساختمان ما» حل شد! یکی از همسایههای دفتر، آدم نامناسبی بود. او کاغذها را پاره میکرد. نمیدانم چرا البته! خوشبختانه توانستیم او را از ساختمان بیرون کنیم. اسم معما را شبیه به اسم داستانهای آگاتا کریستی نوشتم! مگه نه؟؟؟