از هجده سالگی ماشین زیر پایم بود، ولی اولین ماشینم را در سن چهل و یک سالگی خریدم. ام ویام 110، مشکی، سه سیلندر. اسم آن را جیمبو گذاشتم و جیمبو برای من نماد شروع زندگی جدید شد. با جیمبو به سوی ازدواج، تشکیل خانواده، مطب و کارآفرینی رفتم. جیمبو نماد پوست انداختن من است. اولین وسیله گرانی که خریدم، ماشین کوچولوی خودم...
در سوییس با ماشین اسمارت آشنا شده بودم، ماشینی کوچک و کم مصرف برای شهر. بنابراین دلم میخواست ماشین سه سیلندر کوچکی داشته باشم. از انتخابم، جیمبو خیلی راضی هستم.
تهران که بودم جیمبو ماهی سی لیتر بنزین مصرف میکرد و اینجا ماهی ده لیتر! در طول این هفت سال فقط یک بار مرا در خیابان گذاشت. آن هم به خاطر این که شش ساعت چراغ آن را روشن گذاشته بودم! باتری تمام کرده بود بیچاره. فقط یک دفعه پنچر شد. جیمبو یک بار تصادف کرد، آن هم با شیر آب پارکینگ! و یک بار جریمه شد، به خاطر پارک در کنار پارکومتر. خب... من نمیدانستم پارکومترها فعال شده. وقتی به پلیس گفتم من نمیدانستم اینها فعال هستند، مسخرهام کرد و گفت: بله شما شهرک نشینها تلویزیون نگاه نمیکنید، فقط ماهواره میبینید. عرض کردم من ماهواره هم نمیبینم. بهرحال به خاطر هفت سال بیخلاف، جایزهای نگرفتم و بحث با مأمور قانون بیفایده بود.
با جیمبو کلی خاطرات خوب دارم. جیمبو را بسیار دوست دارم. وقتی همسرم پیشنهاد کرد ماشین جدید بگیرم، احساس میکردم دارم به جیمبو خیانت میکنم. ولی خب... کم کم وقتش بود از جیمبو خداحافظی کنم. من فصل تازه زندگیام را با جیمبو شروع کردم. می دانم قرار است با آلبالو از دروازهای جدید عبور کنم.
اما امان از رفتار بد نمایندگی فروش MVM !
سه بار برای تکمیل مدارک مرا به آنجا کشاندند. یک بار قیر نبود و یک بار قیف! ده روز تأخیر تحویل داشتند. وقتی ماشین رسید، زنگ زدند و دستور دادند همان موقع بروم و ماشین را تحویل بگیرم. وقتی گفتم نمیتوانم همین الان بیایم. چنان داد و هواری سرم راه انداختند که گوشی را قطع کردم. بالاخره ماشین خاک آلود و با باک خالی از بنزین تحویل گرفتم.
دلم میخواهد دفعه بعد که ماشین میخرم، پای اینترنت ماشینم را انتخاب کنم و با زدن یک کلیک ماشین را بخرم. سپس ماشین تمیز و با باک پر از بنزین را دم در خانه تحویل بگیرم... مثل رویاست، ولی چیزی که آرزو دارم از خدمات معمولی و پیش پا افتاده بنگاههای فروش ماشین در جهان است. وقتی کمپانیهای بزرگ ماشین وارد ایران شوند، این خدمات بسادگی در اختیار همه قرار میگیرد. فروشندههایی شبیه به آن مردک بی ادب، درجا سوسک میشوند. این فروشنده بی تربیت سال دیگر این موقع ورشکسته است، البته شاید همین الان هم ورشکسته باشد.
از حرفهای تلخ بگذریم که آلبالو را دوست دارم. امروز که برای اولین بار پشت آن نشستم از این که با فشار کوچکی روی پدال گاز از جا میپرد و شتاب میگیرد، متعجب شدم. با جیمبو گاهی اوقات احساس میکردم مثل ماشین عصرحجر دارم خودم پا میزنم!
بیش از هرچیز برای جی پی اس ماشین ذوقزده ام. آخ جون! دیگه تو تهران گم نمیشوم. هوررررااااا!