چشمه اعلا روستایی در دماوند است. چشمه اعلایی ها چند شوخی بی رحمانه دارند که با آن از غریبه ها پذیرایی می کنند. یکی آن که "گزنه" را به غریبه نشان می دهند و به او می گویند این برگ بسیار خوشبو است. وقتی غریبه دماغش را به گزنه چسباند، نیش خورد و دماغش به اندازه گوجه فرنگی قرمز و بادکرده شد، قاه قاه می خندند.
یکی دیگر آن که می گویند: "بیا بیا این خوراکی را بگیر! " غریبه دستش را دراز می کند و یکمرتبه یک مارمولک را کف دستش می بیند. وغریبه که وحشتزده روی زمین پخش و پلا شد، آنها قاه قاه می خندند.
یکی دیگر این که غریبه را دو سه ساعتی راه می برند و سپس چشمه ای با آب زلال به او نشان می دهند که عطش خود را با آب آن فروبنشاند. غریبه تشنه با ولع آب سرد چشمه را می نوشد و دهانش پر از آب تلخ و تند و تیز می شود. گلویش می سوزد و سرفه کنان آب را بیرون تف می کند و چشمه اعلایی ها قاه قاه می خندند. نام این چشمه تیزآب است.
اگر گذرتان به چشمه اعلا افتاد و با یک چشمه اعلایی اصیل رورو شدید، مراقب این شوخی های خرکی باشید!
دره ای پر درخت را در نظر بیاورید که رودخانه ای در ته آن روان است. یک جوی خروشان هم سمت دیگر است. کف جوی به خاطر املاح آب سفید است. آب جوی سرد سرد سرد است. آب برف کوه دماوند است. اطراف جوی زرشک وحشی و پونه روییده است. چشمه تیزاب ته این دره واقع است. امیدوارم پای تهرانی ها به اینجا باز نشود. طعم تند آب آن را دوست دارم. مشتی آب می نوشم. کفشها را می کنم و پاها را در آب می گذارم. تا ده می شمارم و جیغ کشان، پای یخزده و دردناکم را بیرون می کشم.
صدای شرشر آب، وزش نسیم و خش خش برگ و دیگر هیچ...