اولین جلسه کارگاه خداحافظ خشم جمعه سوم اردیبهشت اجرا شد. تا الان فرصت نشد داستان آن را برای تان بگویم. بفرمایید این هم پشت صحنه جلسه اول کارگاه مدیریت خشم:
پنجشنبه، میلاد امیرالمؤمنین و روز پدر بود. من کسالت داشتم. پدر و پسر به گردش رفتند. آقای شوشو گفت: "غذا هم درست نکن. خوب استراحت کن که فردا جلسه اول کارگاه است، مبادا نتوانی درست تدریس کنی." برایم خوراک ماهیچه گرفت که بقول خودش قوت بگیرم. من تقریباً تمام روز استراحت کردم. جمعه صبح، سرحال بیدار شدم. صبحانه مفصلی خوردم و به محل کلاس رفتم.
دستیارم وسایل مورد نیاز را در یک کارتن کوچک قرار داده بود . من جعبه شیرینی و آن کارتن کوچک زیر بغلم زدم و وارد محل شدم. قرار بود دوستان ساعت نه و نیم صبح در آنجا حاضر باشند. اولین نفر، ساعت نه صبح رسید. توضیح داد چون تا بحال به رودهن نیامده، دو هفته پیش با یکی از دوستانش به اینجا آمده، ولی خیالش راحت نشده، هفته پیش هم تنهایی به رودهن آمده و روز برگزاری کارگاه در واقع سومین باری بود که به اینجا میآمد. تعهد او تحسین برانگیز است. به خاطر آشنا شدن با خانمی با این سطح تعهد و اشتیاق، خوشحال و مفتخر شدم.
کم کم بقیه هم از راه رسیدند. کارگاه جمع و جور کوچکی است، یک جور کلاس نیمه خصوصی است. بویژه که بیشتر افراد با هم دوست هستند و ماهها و حتی سالهاست با هم رفت و آمد دارند. حلقه اتصال آنها کلاسهای گیس گلابتون است. من فایل صوتی بخش معرفی و اولیه کلاس را برای اعضای خبرنامه فرستادهام. امیدوارم که ازش لذت برده باشید.
کلاس زودتر از ده صبح شروع شد چون همه دوستان آمده بودند و بشدت تشنه آموختن. من حرف زدم و دوستان تمرین کردند و تجربه های خود را با هم سهیم شدند. ساعت یازده و نیم، استراحت و پذیرایی داشتیم و دوباره کارگاه ادامه پیدا کرد. پس از اتمام کارگاه، دوستان به رستوران رفتند و با جوجه کباب و کباب کوبیده پذیرایی شدند.
من برای اولین بار برای معرفی مطالب کارگاه، از پاورپوینت استفاده کردم. همانطور که می دانید من بیشتر اوقات با تکنولوژی درگیر هستم! به همین دلیل ترجیح می دهم تا جایی که ممکن است دور و برش نگردم. بعلاوه پاورپوینت فقط برای تقلب رسانی به خودم است تا مسیر سخنرانی را گم نکنم، وگرنه مطلب نوشتاری زیادی روی پاورپوینتهای من وجود ندارد. بعضیها می گویند روی پاورپوینت پنج جمله بنویسید. من معتقدم روی هر پاورپوینت فقط یک کلمه یا حداکثر یک جمله بنویسید و بس! پاورپوینت نباید لدت حرف زدن با مخاطب و نگریستن در چشمان او را از سخنران بگیرد. متاسفانه فونتهای خوشگلی که برای پاورپوینتها انتخاب کرده بودم، بهم ریخت و یک فونت آشغال نشان داد. عرض کردم که با تکنولوژی درگیرم!
من نمیدانم خداوند چگونه به من قدرت میدهد که در اوج بیماری، تدریس کنم بدون اینکه کسی متوجه بیمار بودنم بشود. پس از اتمام جلسه، مثل چاقو دولا مانده بودم. همانطور دولا دولا به خانه آمدم. آقای شوشو و پسر هم برای خرید به تهران رفته بودند. من و همسرم ساعت نه شب، کشان کشان به رختخواب رفتیم. این پدیده بسیار عجیب است. چوم معمولاً من خودم را ساعت ده شب میخوابانم. یعنی خوابم نمیآید، بلکه با روشهایی که در سحرخیزی معرفی کرده ام، خود را میخوابانم و آقای شوشو زودتر از نیمه شب به رختخواب نمیآید، ولی روز جمعه، هر دو بشدت خسته بودیم.
در بستر دراز کشیدم و به صورتهای خندان و مشتاق دوستانم فکر کردم. با قلبی شاد و لبی خندان بخواب رفتم. جای همگی خالی. چه عالی که تا پنج هفته دیگر، با آنها همراه هستم.
خداحافظ خشم!
راهنمای قدم به قدم مدیریت خشم و زندگی در آرامش