مادرم پیش از مدرسه، خواندن و نوشتن را به من آموخت. روش بدی برای تدریس داشت. مداد لای انگشتم می گذاشت و فشار می داد یا با تیزی خط کش کف دستم می کوبید.
ظرف چند هفته کتاب کلاس اول را یاد گرفتم و از دست تنبیه ها راحت شدم.
در شهر کوچکی زندگی می کردیم که تنها یک دبستان دخترانه و یک دبستان پسرانه داشت. لابد راهنمایی و دبیرستان هم داشت، ولی خاطرم نیست. معلم کلاس اولم را خوب به یاد دارم. دختر جوان، تپل و خوشگلی بود با موهای صاف بلند و چشم های درشت خمار. وارد کلاس که می شد، سرش را روی میز می گذاشت و تا پایان وقت می خوابید.
کلاس را من اداره می کردم. خواندن و نوشتن به بچه ها یاد می دادم. تکلیف می دادم. مشق ها را صحیح می کردم. دیکته می گفتم. نمره می دادم. روش تدریسم چه بود؟ یادم نیست. چقدر در سوادآموزی موفق بودم؟ به خاطر ندارم.
اما آن معلم چاق تنبل خوابالوی کودن، همیشه در خاطرم خواهد ماند.