در تهران، فقط یک کارواش در دسترس من بود. از رفتار کارگرانش خوشم نمیآمد و شستن ماشین برایم عذاب آور بود. ولی رودهن و بومهن پر از کارواش است. رفتار کارکنانش هم خوب است. از اینجا بد گفته بودم که خدماتش خوب نیست؟ معذرت میخواهم. خدمات کارواش در بومهن و رودهن، از خدمات کارواش در شهرک غرب تهران بسیار بهتر است.
چهارشنبه روز کارهای بیرون از دفتر است. صبح به دفتر آمدم و دو ساعتی روی سایت کار کردم. نجار آمد که برای کمدها قفسه نصب کند. دیدم ماندن در دفتر، وقت تلف کردن است. بیرون زدم. باک ماشین را پر کردم. من همیشه وقتی باک ماشین نصفه است، آن را پر میکنم. به این ترتیب احتمال تمام شدن بنزین وسط کارهای مهم از بین میرود.
بعد به دو سه تا کارواش سر زدم که شلوغ بودند. یکمرتبه یادم افتاد درست سر خیابانمان هم یک کارواش است. خلوتتر از بقیه بود، ولی چندان هم خلوت نبود. مرا به دفتر کارواش راهنمایی کردند. یک خانم مسن پشت میز نشسته بود. در بومهن و رودهن، زیاد میبینید که خانمها، مغازه داری میکنند. برایم جالب است. در تهران این موضوع کمتر شایع است. آفتاب داغ بود. خوشحال شدم که میتوانم روی مبل راحت و در سایه بنشینم.
نشستم و روزنامهای برداشتم که ورق بزنم. موبایلم زنگ خورد. نمیدانم من پای تلفن چه گفتم که خانم مسن شصتش خبردار شد که پزشک هستم. البته من همیشه هرجای جدیدی که میروم کارت ویزیتم را ارائه میدهم و خودم را معرفی میکنم. ولی معمولاً موقع ترک کردن محل، این کار را میکنم. منظورم این است که من خیال نداشتم هویتم را پنهان کنم. از لحظهای که تلفن را قطع کردم، ماجرای جالبی شروع شد:
- شما پزشک هستید؟
- بله
- پزشک چی؟
- من جراح هستم. بفرمایید این کارت ویزیتم
- چی جراحی میکنید؟
- همانطور که در کارت ویزیتم نوشتهام من ..... را انجام میدهم
- مطب کجاست؟
- همانطور که در کارت ویزیتم نوشتهام در بومهن است
- چرا بومهن؟
- به نظر شما کجا باشد خوب است؟
- رودهن!
- حالا بنا بهدلایلی مطب من بومهن است
- چه دلایلی؟
- چطور مگه؟ چرا برای شما جالب است؟
- همینطوری. ببخشید که فضولی میکنم! کجا جراحی میکنید؟
- بیمارستان آتیه تهران
- بیمارستان آتیه اصلاً بیمارستان خوبی نیست
- به نظرم من آتیه، بیمارستان بسیار خوبی است. من سهامدار بیمارستان آتیه نیستم. فقط در آنجا کار میکنم. در بیمارستانهای زیاد کار کردهام، ولی بیمارستان آتیه یکی از بهترینهاست
- نه! بیمارستان خوبی نیست. پایم من درد میکرد. دکتره یک آمپول زد، دردش بدتر شد. اصلاً فلج شدم.
- زانوی چپتان درد میکند؟
- آره!
دهنش از تعجب باز مانده بود که از کجا فهمیدهام. حوصله نداشتم مثل شرلوک هلمز سرنخها را برایش تعریف کنم، ولی ماشاالله فضولی و بی ادبی خانم تمامی نداشت. شروع کردم به سؤال کردن از رودهن و خانواده خودش. پرسیدم همسرش کی فوت کرده؟ (حالا شما نپرسید از کجا میدانستم که بیوه است!) و بنازم چانه را که تا شسته شدن کامل ماشین از محضر ایشان فیض بردم.
سر صبحت باز کردن با آدمها کار خوبی است، ولی روش این خانم بسیار ناخوشایند بود:
- 1-او نشان داد که به مکالمه تلفنی من گوش داده است. توجه کنید که ممکن است ما ناخواسته مکالمات دیگران را بشنویم، ولی وقتی به روی دیگران میآوریم که چه شنیدهایم، کار خوبی نیست.
- 2-بدون این که خودش را معرفی کند، شغل و محل کار مرا پرسید. من در اتنهای مکالمه فهمیدم ایشان صاحب آن تعمیرگاه و کارواش است. خانمی بیوه و متمول.
- 3-محل کار مرا زیر سؤال برد و مستقیم در مورد دلیل شخصی و خانوادگی من سؤال کرد.
- 4-بیمارستان محل کارم را بد اعلام کرد، حالا به دلایلی که برای خودش معتبر است.
اگر من مهارتهای مدیریت روابط را نداشتم، احتمالاً تسلیم فضولیهای او شده و بکلی تخلیه اطلاعاتی میشدم. بعد هم ناراحت میشدم چرا یک غریبه سیر تا پیاز مرا پرسیده است. یا شاید به خاطر اظهارنظرهای او، بشدت خشمگین میشدم. ولی من خبر دارم بیشتر آدمها نمیدانند چطور تأثیر خوبی روی غریبهها بگذارند. تا وقتی جوان هستند، به آدمها بی محلی میکنند و منزوی هستند. بعد که پیر میشوند دنبال یک جفت گوش مفت میگردند تا حرف بزنند و بزنند. به همین دلیل فضولیهای او را به دل نگرفتم و مسیر صحبت را به مسیر دلخواه او یعنی شوهر نازنینش، فرزندانش و ملک و املاک و ثروتش برگرداندم. او خوشحال شد، من هم از تخلیه اطلاعاتی جان سالم بدر بردم: )
از همه بهتر، منظره یک ماشین شسته و تمیز بود! ماشین که تمیز باشه، حال آدم بهتر است.
اگر هنوز جذابیت فوری را تهیه نکردهاید، من این آموزش را برای مجردها، متأهلها، خانمها و آقایان توصیه میکنم.