قبل از ماه رمضان از مرکز پرورش ماهی چند ماهی قزل الا خریده بودیم. از ماهی فروش خواستم شکم ماهی را کاملاً سفره کند تا بتوانم آن را براحتی در سینی فر پهن کنم. شش تا ماهی قزل آلای اندازه متوسط خریدیم. هر کدام را جداگانه در کیسه نایلونی قرار دادم که در فریزر بهم نچسبند.
من عاشق ماهی قزل آلا هستم. در طول ماه رمضان آقای شوشو حاضر نشد ماهی بخورد. میترسید معده درد بگیرد. ترجیح میداد پلو مرغ بخورد. من هر بار در فریزر را باز میکردم، با تماشای ماهی، آب دهنم راه میافتاد. چارهای نبود. باید تا پایان ماه رمضان صبر میکردم.
روز عید فطر، با خوشحالی اعلام کردم: امروز نوبت ماهی قزل آلاست. یکی از سرگرمیهای دلپذیر من و آقای شوشو، پختن غذاهای خاص به کمک یکدیگر است. زبان اصلی عشق من، صرف وقت معنادار در کنار هم است. اگر کتاب پنج زبان عشق را خوانده باشید، می دانم دارم در مورد چه صحبت میکنم.
من ماهی را در فر طبخ میکنم. فر را روشن کردم و درجه حرارت آن را 250 درجه فارنهایت قرار دادم. آقای شوشو سینی فر را با آلومینیوم فویل پوشاند. کف سینی را با کمی روغن چرب کردم. دو تا ماهی برای ما سه نفر کافی است. بنابراین دو ماهی از فریزر درآوردم. پوشش نایلونی را باز کردم و آنها را روی سینی فر گذاشتم. دو طرف ماهی را نمک و دارچین مالیدم. حسابی نمک زدم. به نظر من ادویه اصلی ماهی، نمک است. هرچه بیشتر، خوشمزهتر. دارچین را برای رفع بوی بد به پوست ماهی میمالم.
ده دقیقهای صبر کردم تا فر کاملاً داغ شود. سپس اقای شوشو سینی را داخل فر، روی پنجره نزدیک به کف فر قرار دارد. برنج را شستم، مخلوط برنج هندی و دودی. در دیگ ریختم. قدری آب به آن اضافه کردم. نمک و روغن هم زدم. دیگ را روی شعله گذاشتم.
تا چند تا تکه ظرف بشویم و دستمالی به کابینتها بکشم، پانزده دقیقه گذشت. من و آقای شوشو، ماهیها را نگاه کردیم. یک طرف آنها کاملاً برشته شده بود. آقای شوشو سینی را بیرون آورد و روی زمین گذاشت. من به کمک دو کفگیر دو ماهی را پشت و رو کردم. دوباره سینی را در فر قرار دادیم. این بار حرارت فر را کم کردم: 180 درجه فارنهایت.
بشقابها و قاشق و چنگال را روی میز چیدم. ظرف زیتون و خیارشور، آبلیمو، لیوانهای پر از یخ و موهیتو را روی میز قرار دادم. پانزده دقیقه بعد، ماهیها کاملاً برشته شده و برنج پخته بود.
تکه بزرگی ماهی برشته برداشتم. کمی برنج در بشقاب ریختم. چند زیتون. عطر ماهی برشته و عطر برنج دودی را با لذت به مشام کشیدم. احساس کردم این ضیافت رؤیایی یک چیزی کم دارد. یک آهنگ ملایم گذاشتم. خدای من! به نظرم باید چند تا شمع هم روشن میکردم، ولی دیگر برای خوردن ماهی، طاقتم طاق شده بود.
روی ماهی آبلیمو ریختم. یک تکه ماهی را در دهانم گذاشتم. چشمانم را بستم تا تمام لذت مزهاش را احساس کنم. ماهی در عین برشته بودن، آبدار بود. پرنمک و پرگوشت. بقدری عاشق بشقاب پر از ماهی و برنج و زیتونم شده بودم که احساس میکردم، آن بشقاب هم مرا دوست دارد. گوشم پر از نوازش Love Song بود، مشامم پر از عطر ماهی و دارچین، زبانم با ماهی و برنج و زیتون، در حال روبوسی...
خدایا صدهزار مرتبه شکرت...